محقق حلی و فقه سیاسی

درباره فقه سیاسی، فرزند ابن ادریس یعنی محقق حلی بیشتر نظریه پردازی کرده است. او دو دلیل مهم برای ضرورت وجود حکومت در جامعه مطرح می کند که عبارت است از: 1- جلوگیری از فساد و هرج و مرج و جلوگیری از آشوب و درگیری توسط افراد سودجو و فرصت طلب. 2- وجوب امر به معروف و نهی از منکر.[1] سپس اینها را بسط می دهد. با این حال برخی قائل هستند او هم مثل گذشتگان خود نظیر شیخ طوسی دید سیاسی نداشته است.

 


[1] ‏شریعتی، «محقق حلی (۶۷۶-۶۰۲ ه.ق)»، 50.

تشیع در دوره ایلخانی

در دوران غازان خان كه بار دیگر تسنن، مذهب رسمى ایران انتخاب شد و دستورات پى‏درپى براى تحكیم مبانى آن از جانب سلطان صادر شد، تشیع نوپا با خطر جدیدى روبه‏رو شد، اما این خطر هم نتوانست موجودیت تشیع را با تهدید جدى مواجه سازد. با این توضیح كه در این دوره بسیارى از شیعیان توانستند در دربار ایلخان مقام و موقعیتى به دست آورند. به جز خواجه نصیر الدین طوسى، سه فرزند او با نامهاى صدر الدین على، اصیل الدین حسن و فخر الدین احمد نیز در دربار حضور داشتند. جایگاه اصیل الدین، به‏عنوان منجم و ناظر اوقاف غازان خان از همه بالاتر بود. حضور علمى شیعه سبب شد تا غازان خان پس از آنكه به اسلام روى آورد، به تدریج به مذهب تشیع نیز علاقه‏مند شود. او على‏رغم اینكه هیچ گاه به‏طور رسمى به مذهب تشیع نگروید، اما در جهت پیشبرد امور این فرقه اقدامات فراوانى انجام داد.[1]

پس از غازان که در یک اتفاق شبه توطئه در جنگ مصر کشته شد الجایتو حنفی به قدرت رسید و نام خدابنده را بر خود گذاشت و رفت و آمد حنفیان در دربار را گسترش داد و باعث نارضایتی رشیدالدین فضل الله شد چراکه روحانیون حنفی به مذاهب دیگر مجال و فرصتی نمی دادند و حتی لعن و طعن به آنها نیز داشتند. بدین ترتیب رقابت بین حنفیان و شافعیان بالا گرفت. نظام الدین مراغه ای شافعی مذهب که رشیدالدین قصد داشت او را قاضی القضات کل مملکت کند به کمک خواجه در نشر مذهب شافعی تلاش زیادی کردند و توانستند الجایتو را برای پذیرش مذهب شافعی آماده کنند سلطان به مذهب شافعی درآمد. از طرفی خواجه سعدالدین ساوجی به ترویج تشیع پرداخت و یکی از امیران بانفوذ مغولی به نام طرمطاز نیز با او همکاری کرد. خواجه سعدالدین ساوجی در زمان غازان در دربار نفوذ زیادی داشت و همکار خواجه رشیدالدین بود و بین آنها رقابت شدیدی وجود داشت. خواجه سعدالدین ساوجی به کمک سید تاج الدین آوجی و طرمطاز در تقویت قدرت و نفوذ شیعه تلاش کردند. این کثرات باعث شد تردید و دودلی بر سلطان حکمفرما شود ولی چون در اسلام تلاش زیادی کرده بود نمی توانست از آن دست بردارد تا اینکه به بغداد مسافرت کرد و به تشیع کشیده شد که درباره آن داستان ها نقل شده است.[2]

 


[1] ‏حاجیلو، محمدعلی، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، ویراسته‌ی غلامرضا طباطبایی (قم، مجمع جهانی شیعه شناسی، ۱۳۸۶)، 129.

[2] ‏بارانی، «نقد و بررسی گرایش ایلخانان به اسلام و تشیع»، 53-52.

احترام حکام به علما و سادات

سلطان ابوسعید، از سلاطین مقتدر تیموری، احترام زیادی برای سادات قائل بود. سلطان ابوسعید گورکان در تعظیم شیوخی نظیر شیخ نورالدین محمد مبالغه تمام می فرمود.[1] وی در آخرین روزهای حیات خود، زمانی که از‌ اوزون‌ حسن‌ شکست خورده بود، سعی کرد‌ از‌ سادات‌ برای نجات خود استفاده کند. برای این منظور امیر سید غیاث‌الدّین محمّد پادشاه زاده آمل را برای وساطت نزد اوزون حسن‌ فرستاد.‌ اوزون‌ حسن وی را مورد احترام قرار داد و حاضر‌ شد به خاطر سیّد با سلطان ابوسعید صلح کند. در این هنگام سیّد ابراهیم قمی همراه مادر سلطان، برای‌ این‌ منظور‌ به نزد ابو سعید فرستاده شد. اوزون حسن که از‌ ضعف سلطان آگاه شده بود، علیرغم قولی که به سیّد غیاث‌الدّین داده بود، از پذیرش قطعی صلح خودداری‌ کرد‌ و برای دلجویی از سیّد غیاث‌الدّین به انتقاد از ابو سعید پرداخت‌ که‌ حاضر نشده بود حکومت ساری را به سید بدهد و سپس فرمان حکومت گیلان را برای‌ سیّد‌ نوشت.[2]

سلطان اتابک افراسیاب پسر اتابک احمد احترام زیاد درباره شیخ الشیوخ ایذه مرعی می داشت و به زیارت او می آمد. بزرگان دولت و منتقدان پایتخت نیز هر صبح و شام به زیارت او می آمدند.[3]

تیمور به رغم سرسختی هایش ارادت خود را به ساحت سادات و صوفیان و پیشوایان دین پنهان نمی کرد.[4] البته نه آنهایی که برای حکومت خطرناک تلقی می شدند نظیر فضل الله استرآبادی بنیانگذار حروفیه یا نورالدین نعمت الله و یا سید محمد نوربخش که همگی به خاطر کثرت مریدان مطرود شدند. مسلّم است که سادات همگی وابسته‌ به‌ دربار‌ تیمور نبودند، بلکه بسیاری از بزرگان آنها در این زمان، بدون هیچ‌ گونه‌ وابستگی به حکومت، مقابل حکومت بودند. پس هرگاه‌ برای‌ خود طریقتی برپا می‌کردند، یا در میان‌ مردم‌ آنقدر‌ صاحب نفوذ می‌شدند که موقعیت تیمور را‌ به‌ خطر می‌انداختند، با آنها مخالفت می‌شد، مانند سیّد نعمت‌اللّه ولی کرمانی که در‌ ابتدا‌ تیمور از او استقبال کرد،‌ ولی‌ چون تعداد‌ زیادی‌ از‌ مغولان و سایر مردم پیرو او‌ شدند،‌ تیمور احساس خطر کرد و او را ناگزیر کرد تا سمرقند را‌ ترک‌ کند.[5] تیمور که سیاستش میدان دادن و کمک به علویان بود نخست از وی حمایت کرد اما پس از چندی از قدرت او نگران شد و گفت دو پادشاه در یک شهر نگنجد. لذا نعمت الله از آنجا به کرمان رفت و تا پایان عمر در ماهان اقامت گزید.[6] برخی از مطرود شدگان در میان شاهزادگان طرفدار پیدا کردند.

شخص اتابک ابوبکر بن سعد در تعظیم علما و زاهدان مبالغه می کرد و می گفت لشکریان من صالحان و درویشان اند و خزینه ها در عمارت مساجد و رباط و مدرسه ها حرف می کرد و مدت 30 سال پادشاهی کرد. در عمارت خود مسجد و حمام بنا کرد. شیخ صدرالدین مظفر باغنوی شیرازی همنشین او بود.[7]

سلطان جلال الدین شاه شجاع(درگذشته 786 ه.ق) 29 سال پادشاهی کرد و با علما و اهل فضل در نیکوترین ترتیب بود و بر شأن ایشان اعتقاد و اعتمادی تمام داشت چنانکه مدارس معمور و محافل معین و مزین می داشت و معالم عربیت زنده کرد و کتب ادبیات در زمان او رونقی عظیم داشت و در مجالس علما حاضر می شد و حاجت ضعیفان و مسکینان قضا می کرد و مجالس او از علما خالی نمی بود.[8]

 


[1] ‏واعظ، اصیل الدین عبدالله، مقصدالاقبال سلطانیه و مرصد الآمال خاقانیه، مایل هروی (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۱)، 108.

[2] ‏طهماسبی، «نقش سیاسی، اجتماعی سادات در دوره تیموری»، 112.

[3] ‏ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه‌ی موحد محمدعلی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹)، ج 1، 204.

[4] ‏کسائی، نورالله، «هرات از طاهریان تا تیموریان»، مقالات و بررسی ها، ش. 60-59 (۱۳۷۵)، 97.

[5] ‏طهماسبی، «نقش سیاسی، اجتماعی سادات در دوره تیموری»، 108-107.

[6] ‏یوسفی و رضایی جمکرانی، «تصوف تشیع گرای قرن نهم»، 176-175.

[7] ‏ابن جنید شیرازی، عیسی، تذکره هزار مزار؛ ترجمه شدالازار (مزارات شیراز) (شیراز، کتابخانه احمدی شیراز، ۱۳۶۴)، 267.

[8] ‏همان، 474-473.

فقیه و حکومت

زندگی، سیاست و جامعه از جمله مسائلی هستند که در نظام فکری متفکرین اسلامی غایتمند تلقی می شوند. این نگرش غایت مدارانه باعث شده آنان پاسخ ها و تجویزاتی ارائه کنند که نه لزوماً ناظر به روزآمدی یک دولت و سیاست و جامعه بوده بلکه ناظر به رسیدن به هدف و غایت اصلی و اساسی آنها باشد.[1] در بحث مدینه فاضله مشترکاتی هم بین مذاهب دیده می شود. مثلاً ابن تیمیه ولایت فقیهی که شیعه مد نظر دارد به نحو دیگری قبول می کند و بحث خلافت تبعی را مطرح می نماید. وی خلافت اصلی را متعلق به فقیه عادل می داند که اختصاصاً چهار نفر خلفای راشدین، فقیه عادل بودند و بعد از آن چهار نفر فقیه عادلی وجود نداشت. این شبیه نظر شیعه در دوران غیبت است.[2] به نظر می رسد ابن تیمیه در دوره ای که دیگر فقیه عادلی وجود نداشت نزدیک ترین شخص به ویژگی های پیشوایان را مستحق خلافت می داند. تشیع نیز همین عقیده را دارد. به عنوان مثال محقق حلی صفاتی را برای حاکم بر می گزیند که از ویژگی های امامان معصوم است اما می توان این گونه استنباط کرد که چون در عصر غیبت ویژگی عصمت در افراد وجود ندارد از دیدگاه محقق حلی نزدیکترین فرد به این ویژگی که دارای صفات سه گانه: بافضیلت بودن، عالم بودن به شرع، شجاع بودن در جهاد باشد می تواند حاکم باشد. به نظر می رسد از دیدگاه محقق حکومت مطلوب حکومتی است که فقیهی جامع الشرایط در آن حاکم باشد.[3]

 

 


[1] ‏یوسفی راد، «خواجه نصیر (۶۷۲-۵۹۷ ه.ق)»، 21.

[2] ‏نصرتی، تمایزات فقه و فقه سیاسی، 140-139.

[3] ‏شریعتی، «محقق حلی (۶۷۶-۶۰۲ ه.ق)»، 51-50.

ادامه نوشته

نیش حافظ

مبارزه حافظ تنها سیاسیون حاکم را که لباس تزویر پوشیده اند در بر نمی گیرد بلکه نیش تند و گزنده شعرهای طنزآمیز حافظ صوفیان و پشمینه پوشان و زاهدان ریایی و دروغین عصرش را که بازوی تزویرگر حکومت اند و عوام فریبی را رواج می دهند توجیه می کنند هدف قرار می دهد.[1] در مخالفت با اهل ظاهر و انتقاد از آنان حافظ را می توان با خیام مقایسه کرد.[2] اما دریغ از اینکه خیام هماوردی چون غزالی داشت ولی در دوره حافظ دیگر شخصیتی چون غزالی هم وجود ندارد و این به معنی پسرفت در سواد حوزوی نیز هست.[3] با اینکه غزالی دگم اندیش است اما کار بزرگ او نقد علمی و تفکیک دین از فلسفه است در صورتی که در دوره مورد بحث هیچ تفکیکی بین الهیات و دیگر مسائل دیده نمی شود. در دوره پساعباسی دانسته نشد کسب علم را با عقاید دینی نباید آمیخت چراکه این کار به جایی نخواهد رسید و جان اشخاص در تعصب دست و  پا خواهد زد.[4]

 


[1] ‏جمشیدی، ابراهیم، «حافظ (۷۹۲-۷۲۰ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 165.

[2] ‏فروزانفر، تاریخ ادبیات ایران (بعد از اسلام تا پایان تیموریان)، 487.

[3] ‏فیاض، ابراهیم، مردم شناسی تاریخی-شناختی علم در ایران (تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، ۱۳۸۹)، 185.

[4] ‏حلبی، علی اصغر، تاریخ فلاسفه ایرانی از آغاز اسلام تا امروز، ویرایش ۳ (تهران، زوار، ۱۳۸۱)، 77.

مغبچه دهر

عبدالرحمان جامی نمونه جامعه خسته از شیعه و سنی است وقتی می گوید:

ای مغ بچه دهر بده جام می ام             کامد ز نزاع سنی و شیعه قی ام

گویند که جامیا چه مذهب داری            صد شکر که سگ سنی و خر شیعه نی ام[1]

این تنفر از شیعه و سنی در واقع تنفر از علمای این فرق می باشد. جامی زبان مردمی است که به دنبال کسی هستند که نه اهل تشیع و نه اهل تسنن بلکه اهل کرامت باشند و آن نزد صوفیان بود. متصوفه نیز خود را از علما جدا می دانست و به همین سبب در بین طبقات دهقانان و پیشه وران نفوذ داشت و حتی بعضی از مشایخ بزرگ صوفیه از میان همین طبقات برخاسته بودند[2] و بنابراین موجی از فرا مذهبی بودن جامعه را در می نوردید.

عبدالرحمان جامی نسبت به علمای عصر خود با طعن و تعریض رفتار می‏کرد. خود جامی در سمرقند شاگردی قاضی زاده روم از علمای بزرگ را می‏کرده است ولی هیچ گاه کسی را جز پدرش احمد دشتی که از قضات علمای بزرگ دشت اصفهان بود به استادی قبول نداشت.[3]

 

 


[1] ‏جامی، دیوان کامل جامی، 89.

[2] ‏زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه (تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۸)، 1152-151.

[3] ‏فراهانی منفرد، صص 283-282

ناپدید شدن ام ایکس پلیر از گزینه های پخش گوشی

اگر می خواهید MX-PLAYER را به عنوان یکی از پخش کننده های گوشی تلفن همراه خود تعریف کنید وارد تنظیمات شده و بعد از لمس کردن گزینه Audio روی اولین گزینه یعنی Audio player ضربه بزنید تا تیک بخورد. همانطور که از توضیحات آن مشخص است این گزینه باعث می شود ام ایکس پلیر به عنوان یک پخش کننده صدا فعال شود. (use as audio player)

فلسفه اسلامی در دوره میانه

در پی نهضت ترجمه در اروپا آثار فلاسفه اسلامی نظیر ابن رشد ترجمه شد. ابن رشد را می توان حاصل جمع فلاسفه پیش از هجوم مغول و واپسین نماینده فلسفه اسلامی در نظر گرفت. در واقع ابن رشد فلسفه اسلامی را از تمایل کلامی به فلسفه محض بازآورد و به قرون وسطائیان نیز تذکر داد که از مسیر کلام به فلسفه بازگردند و این دعوت یکی از موجبات بحرانی بود که به رنسانس ختم شد.[1] ابن‌رشد از حیث نفوذ و تأثیر فکر، بی شک یک تن از بزرگترین حکماء دنیای قرون وسطی است و تعالیم این حکیم اسلامی نه فقط در حکمت اسکولاستیک قرون وسطی تأثیر عظیم داشت بلکه در عهد رنسانس و حتی تا اوایل قرون جدید تاریخ هم بعضی از افکار او در اذهان اهل علم نافذ و مؤثر واقع شد.[2] آثار او هرچند در اروپا تأثیر کرد اما در سیر و بسط فلسفه اسلامی چندان مؤثر نشد.[3] شرق تحت تأثیر ابن عربی قرار گرفت. شاید ابن عربی به این جهت به ابن رشد رجحان پیدا کرد که خود ابن رشد نسبت به ابن عربی حالت اعجاب داشته است و خود نیز در دیدار با او این را کتمان نمی کند. همانطور که اشاره شد اروپای دوران رنسانس آماده پذیرش روش علمی ابن رشد بود در حالی که علم و فلسفه در شرق فدای نهضت های دینی و عرفانی شد. در تعارض بین فلسفه و دین در شرق، غلبه با دین بود و در غرب فلسفه به پیروزی رسید.[4] ابن رشد جایگاه دین و فلسفه را در تفکر خود به گونه ای معین کرده بود که هیچیک زیانی به دیگری نرساند و هر یک شأن و جایگاه خود را داشته باشد. در واقع ابن رشد کاری به سازش دادن دین و فلسفه نداشته است. بعضی از قرون وسطائیان هم به همین جهت به فلسفه او توجه کردند.[5] از تبعات این تفکیک این بود که حکومت هم از دین جدا شد. اما در این سو کسی پیدا نشد که مثل لوتریان بگوید حکومت خصلت مدنی دارد نه شرعی و حل مشکلات اجتماعی راه حل اجتماعی می خواهد نه این که علمای مذاهب می توانند از عهده آن نیز برآیند. هرچند که پیروان صاحب نظر و سخت کوش او در قرون وسطی به کفر و بددینی منسوب شدند. فلسفه ابن رشد این استعداد را داشت که تفسیری ناموافق با آیین کلیسا نظیر تفسیر "سیژر دو برابان"[6] بیابد[7] اما با مرگ او فلسفه اسلامی در میان شن ها ناپدید شد.[8]

بحث پیرامون ناکامی تاریخی با این اشاره پایان می گیرد که در قرون وسطا علم زیر سلطه ارسطوگری قرار گرفت که به دلیل خصلت تجربی خود بعدتر راه به رنسانس داد. اما مسلمانان در عوض به سیاست افلاطون گراییدند و هرگز سیاست ارسطو را مورد توجه قرار ندادند و این جمهوریت افلاطون بود که از همان ابتدا مد نظر مسلمانان قرار گرفت[9] معاصر با این دوره در اروپا دانشگاه پاریس افتتاح شد در آن آثار ارسطو که فلسفه اش تا آن زمان به نحو ناقص در غرب فهمیده شده بود به واسطه ترجمه های کتاب های محققان اسلامی به نحو بسیار وسیعی منتشر شد.[10]

فیلسوف اهل چون و چرا کردن و شک کردن در همه چیز است و در مقابل فقیه با ایمان به درستی گفته های خدا و رسول اهل یقین است. فقه فلسفه تولید نمی کند.[11] در قرن هفتم هجری شاهد حضور کسانی هستیم که با اندیشه های فلسفی سراغ دریافت و فهم منابع دینی می روند که از این جمله می توان به خواجه نصیر الدین طوسی و ابن میثم بحرانی و علامه حلی اشاره کرد.[12] بعد از خواجه نصیر بیشتر فلسفه در خدمت اثبات باورهای دینی به کار گرفته شد. تفاوت آن با علم کلام گذشته این بود که در این دوره اثبات عقاید شیعی مورد توجه قرار می گیرد و موضوعاتی مانند امامت در مرکز مباحث کلامی قرار می گیرد. به همین منظور بعد از قرن هفتم کمتر با مفهوم خالص فیلسوف مواجهیم و اندیشمندان ایرانی رنگ متکلمان را به خود می گیرند.[13] در این دوره عناوین ارزشی و دینی (ایدئولوژیک) نظیر امامت نزد تشیع، نزد تسنن با بحث خلافت اسلامی معتبر است.[14]

نزد فارابی ابن سینا و ابن رشد فلسفه، راهی مستقل از دین، به سوی حقیقت است. در واقع می توان گفت برعکس تلاش فیلسوفان مسیحی همچون توماس قدیس در قرن سیزدهم میلادی برای آشتی دین و فلسفه، هر چند در نظر اول چنین تلاشی نزد فارابی ابن سینا و ابن رشد نیز دیده می شود، اما آنها برعکس توماس، فلسفه را خودآئین می دانستند. در واقع استقلال فلسفه از دین قرنها قبل از سر رسیدن دوران جدید اروپا در سرزمین های اسلامی اتفاق افتاده بود، اما حلقه مفقود اتصال این استقلال فلسفه، به حیات مدنی و همینطور به بسط آن به تامل در مسائل و مشکلات اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل، مسیر دیگری را برای فلسفه در سرزمین های اسلامی رقم زد. در حقیقت در محدوده تمدنی ایران اسلامی فلسفه پس از ابن سینا و ابن رشد رو به زوال نهاد و (خصوصاً پس از هجوم مغول) با آموزه های دینی و عرفانی و به ویژه کلامی در هم آمیخت.[15]

 

 


[1] ‏ملک اف، علاءالدین، عقل و ایمان از دیدگاه ابن رشد، صدرالمتألهین شیرازی و ایمانوئل کانت (قم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، ۱۳۹۰)، 83.

[2] ‏زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، ۱۳ (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲)، 20.

[3] ‏داوری اردکانی، رضا، مقام فلسفه در دوره تاریخ ایران اسلامی (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اسلامی، ۱۳۷۹)، 65.

[4] ‏شریف، میرمحمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه‌ی نصرالله پورجوادی (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲)، ج 1، 776.

[5] ‏ملک اف، عقل و ایمان از دیدگاه ابن رشد، صدرالمتألهین شیرازی و ایمانوئل کانت، 101.

[6] پیشوای نهضت طرفداران ابن رشد بود که که از 1266 تا 1276 میلادی در دانشگاه پاریس تدریس میکرد. مدت یک نسل پاریس میدان نبردی میان عقاید طرفداران ابن رشد و آرای مذهب کاتولیک بود. (تاریخ تمدن، ج4)

[7] ‏ملک اف، عقل و ایمان از دیدگاه ابن رشد، صدرالمتألهین شیرازی و ایمانوئل کانت، 101.

[8] ‏کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، از مرگ ابن رشد تا زمان حاضر، 53.

[9] ‏عبدالکریم سروش، “ناکامی تاریخی مسلمانان”، وب سایت شخصی عبدالکریم سروش <http://drsoroush.com/fa/سخنرانی-دکتر-سروش-در-لندن-ناکامی-تاریخ/> [دسترسی 6 شهریور 1395].

[10] ‏نینیان، اسمارت، تجربه دینی بشر، ترجمه‌ی محمد محمدرضایی و ابوالفضل محمودی، ج 2 (تهران، سمت، ۱۳۸۳)، 176.

[11] ‏کدیور، محسن، «فقه سیاسی»، ۱۳ تیر ۱۳۸۷، <‪http://kadivar.com/?p=2126‎> (29 دی 2016).

[12] ‏هجری، محسن، داستان فکر ایرانی، ج 6 (تهران، افق، ۱۳۸۶)، 41.

[13] ‏همان، 6:37.

[14] ‏یوسفی اشکوری، حسن، «سیر تاریخی ولایت فقیه»، ۱۳ فروردین ۱۳۹۱، <‪http://yousefieshkevari.com/?p=2633‎> (19 آبان 2016).

[15] ‏ایمانی، محمد، «درباره فلسفه، سیاست و فرهنگ»، ۱۳۹۵.

یک جدول ناقص در مقایسه تألیفات دوره میانه تاریخ ایران

تالیفات

نمونه قدیم

نمونه جدید

وجه اشتراک

وجه افتراق

فلسفه سیاسی

"آرای اهل مدینه فاضله"

فارابی

"السیاسه الشرعیه" ابن تیمیه

درباره خلافت

بحران خلافت در مقابل دریافت آرمانی از خلافت.

سیاست‏نامه‏ها

"سیاست نامه"

نظام الملک

"آداب الخلافه" ابراهیم بن محمد و "ذخیره الملوک" میرسیدعلی همدانی

درباره سیاست

دیدگاه های سیاسی در مقابل دیدگاه های سیاسی-مذهبی.

اندرزنامه ها

"جاویدان خرد"

ابوعلی مسکویه

"اخلاق ناصری" خواجه نصیر و "اخلاق محسنی" واعظ کاشفی

نصیحت‏گری

مشی سیاسی در مقابل اخلاق سیاسی.

فقه سیاسی

"الاحکام السلطانیه"

ماوردی

آثار فضل الله روزبهان خنجی

تجدید ایدئولوژی خلافت

تقویت قدرت در مقابل احیای قدرت.

مشروعیت بخشی به حکومت‏ها توسط علما در تاریخ

 

در عهد ایلخانی عمده تحولات سیاسی و اجتماعی بر محور دین بود.[1] تعالیم شمنی با روحیه یک مغول از برخی جهات سازگاری نداشت و چون اسلام در پیشبرد هدف‌های خود جنگ را ضروری می‌شمرد از این حیث می‌توانست با استقبال مغولان مواجه شود[2] اما از طرف دیگر هنوز مسائلی نظیر دعا، حوادث مستقبلات شهور، کیفیت امتداد عمر، توسعه بقای ملک، توالد و تناسل و سفرهای شاه[3] از جمله مواردی بود که مغولان به آن علاقمند بودند و از این رو علما برای رسیدن به مقصود از آن بهره بردند. خواجه نصیرالدین طوسی از همین علایق برای پیگیری اهداف خود بهترین استفاده را کرد و رصدخانه مراغه را ساخت. همانطور که پیشتر ذکر شد یکی از علایق مغولان، دعا بود. آن‌ها به دلیل وابستگی به آیین شمنی، دعا را مؤثر می‌دیدند و در جهت نیل به آن حاضر بودند علما را از مالیات معاف کنند فقط به این شرط که آنها برای طول عمر امرای مغول دعا کنند.[4] امری که باعث می‌شود هر فرقه و آیینی تصور کند مورد توجهات خاص قرار گرفته است و شاه متمایل به آیین اوست.[5] گیخاتو علمای مذاهب را دعوت کرد و درخواست نمود که برای سلامت او دعا کنند.[6] این تأثیر دعا به قدری بود که تیمور نیز در جوانی به خاطر آن، دست به دامن شیخ شمس الدین فاخوری شد.[7] به گفته دولتشاه سمرقندی این رویدادها باعث شد مغولان «از بیگانگی به یگانگی برسند».[8] با این حال تعبیر دولتشاه که بلافاصله از تابش نور اسلام در دل آنها صحبت می‌کند کمی عارفانه به نظر می‌رسد. محققان و مورخان بسیاری اعتقاد داشته‌اند این یگانه شدن به سبب روزآمد شدن و تطبیق خود با دنیای جدید خود بوده است و توجه مغولان به دین تنها از روی اعتقاد و باور قلبی از این جهت منتفی است که راهبردهای سیاسی و نظامی بر دیگر عوامل رجحان قابل ملاحظه‌ای دارد.[9] سیاست و مصلحت در این قضیه بالاتر از صداقت و ایمان قرار می‌گیرد و خصوصاً بعداً در تمایل ایلخانان به تشیع، رقابت و مخالفت با سلاطین مصر و سعی در احراز موقعیت ممتاز دینی و ایجاد حوزه اقتدار و قطب مستقل مذهبی در مقابل مسلمین مصر و شام در صدر عوامل قرار دارد.[10]

حتی در دوره‌هایی که ایلخان مسلمان نبود این ضرورت احساس می‌شد. در دوره زمامداری ارغون (690-683 ه.ق) فرصت مناسبی برای شیعیان فراهم شد و این به خاطر آن بود که ارغون بیش از هر شاهزاده دیگر ایلخانی، خطر نابودی فرهنگ شمنی یاسایی را به دست ایرانیان صاحب مقام احساس می‌کرد. بنابراین برای تجدید حیات یاسا و نیروی طبقه اشراف فئودال ایلی در برابر طبقه دیوانی ایرانی می‌کوشید و در این راه به ناچار به مخالفت با اهل سنت می‌پرداخت؛ از این‌رو، شیعیان در سایه چنین وضعیتی آرامش یافتند. از میان اطرافیان سلطان ارغون علمای شیعه معتبر و مشهوری بودند که در انتظار فرصتی بودند تا به ترویج شیعه بپردازند؛ از جمله آنان می‌توان قوام الدین ابو طاهر احمد الطاووس علوی حسینی(برادرزاده سید ابن طاووس، درگذشته 704ه.ق) را نام برد، که در دوره های ارغون(690-683ه.ق) و گیخاتو(690-694ه.ق) امیر الحاج بود[11] و شهرت و ثروت فراوانی داشت. امیر الحاج بودن یک شیعه در آن زمان، نشانگر قدرت رو به رشد تشیع بود.[12]

مغولان از راه تغلب و استیلا به تمرین حکمرانی در ایران پرداخته بودند. زور محض به هر جهت نیاز به مشروعیت عقیدتی داشت و برخلاف این مفروض رایج که مغولان به واسطه ارزش‌ها و آموزه‌های بلند اسلام به آن گرویدند، آنان به چند دلیل سخت محتاج رابطه‌ای بودند که به سلطه و اقتدار حکومت آنان مشروعیت دهد و آن را تداوم بخشد. یکی ویژگی سبعیت و ویرانی و تباهی‌هایی که در پی آن مرتکب شده بودند و دوم و مهم‌تر از آن قتل خلیفه اسلامی که به واسطه آن جهان اسلام بی اولوالامر شده بود و روشن است که مغولان به دلیل خوی چادرنشینی و تحرک دائمی خود و نداشتن ایدئولوژی رسمی فاقد چنان رابطه‌ای بودند. این مهم برای آنها از طریق علما تحصیل شد.[13] مفهوم "ظل اللهی" بهترین کلاه شرعی ای بود که علما می توانستند بر سر آنها بگذارند. «سلطان سایه خداست بر زمین».[14] البته این بحث تازه ای نبود و علمای متقدمی نظیر نجم الدین رازی (درگذشته 654 ه.ق) نیز درباره آن سخن گفته بود:

«سلطنت و پادشاهی خلافت اینگونه است که در عالم صورت چون شخصی بر بام باشد و سایه او بر زمین افتد آن سایه او خلیفت ذات تو باشد در زمین و آن سایه را بدان شخص بازخوانند گویند سایه فلان است و هر چه در ذات و صفات آن شخص باشد اثر آن در سایه است.»[15]

نظر علما که اغلب اشعری مسلک بودند آن شد که حکومت خود اعتبار می‌آورد و «پادشاهان مظهر احکام قضا و قدرند.»[16] حکومت حتی اگر فاسد باشد باید از آن اطاعت کرد زیرا شری است که میزان آن به مراتب کمتر از هرج و مرج است. این مسأله به وضوح در اظهارات علمایی نظیر بدرالدین محمد بن جماعه درباره خلافت (کمی بعد از برافتادن آن به دست مغول‌ها) دیده می‌شود.[17] این اعطای مشروعیت سیری مداوم داشت و در دوره تیموری نیز به قوت خود باقی بود. جامی مطابق تصور و روش معمول زمان در بسیاری از اشعارش شاه را سایه خدا می‌خواند.[18] این نوع مشروعیت بخشی گاهی با لفاظی های جدید عرضه می شد:

«هیچ شک نیست که جهان را کدخدایی باید که کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته به پاس شمشیر آبدار پاس رعیت نگاه دارد و در نزول حوادث و هجوم وقایع همت بر رعایت نفوس و اموال ایشان گمارد تا جهان بانی او را مسلم باشد و خراج مملکت بر او حلال باشد.»[19]

برخی می خواستند بر مطلقیت آن بیفزایند:

«حکام و سلاطین به مثابه تازیانه اند که برای تأدیب رعایا و فقراء مسلمین ساخته اند و به یقین باید دانند که یک اسب گاهی بیست تازیانه را کهنه می سازد.»[20]

برعکس برخی سعی می کردند مطلقیت را از آن بزدایند. ملاحسین واعظ کاشفی از علمای متأخر در کتاب "اخلاق محسنی" خود با اینکه ادعا می کند پادشاهان جانشینان پیامبر اسلام(ص) و حافظان قانون شریعت‌اند اما ادامه می‌دهد که آنها برای آن که حافظ قانون شریعت باشند خود باید پیش از همه به این قانون عمل کنند.[21]

همراهی و همدلی شیعیان با این نظریات (که سابق بر این با آن اختلاف داشتند) گویای شرایط جدیدی است. قبل از تشکیل حکومت ایلخانان در ایران شیعیان به اندازه‌ای فرصت یافتند تا از فشارهایی که از جانب عباسیان بر آنها وارد می‌شد رهایی یابند و برای تعدیل و کاستن از ظلم و توحش مغولان به دستگاه حکومتی آنها نزدیک شوند و مقام و موقعیتی برای خود دست و پا کنند که در به ثمر رساندن فتح بغداد و سقوط دستگاه عباسی نقش مهمی داشت.[22] زیرکی علمای شیعه را در این رویدادها نمی‌توان نادیده گرفت. به عنوان نمونه استراتژی حله در برخورد اولیه با مغولان حائز اهمیت است. در آستانه سقوط بغداد، مردم حله وحشتزده شدند و شهر را ترک کردند و به بطایح رفتند[23] و تنها اندکی از آنها در شهر ماندند که یوسف بن مطهر حلی (پدر علامه حلی) و سید مجد الدین بن طاووس (صاحب کتاب لهوف) و فقیه ابن ابی العز در شمار این افراد اندک بودند. این سه نفر به اتفاق تصمیم گرفتند با هولاکو مکاتبه کنند و اطاعت و فرمانبرداری خود را از او اعلام دارند. آن‌ها نامه‌ای از طریق فردی غیرعرب‌زبان برای هولاکو فرستادند. هلاکو نیز آنها را به حضور پذیرفت. ابتدا این سه نفر تردید به دل راه دادند؛ زیرا از سرانجام کار آگاه نبودند. سرانجام یوسف بن مطهر دل به دریا زد. این اتفاق وقتی افتاد که هنوز نه بغداد فتح شده بود و نه خلیفه کشته شده بود. علامه خود در کتاب "کشف الیقین" این روایت را اینگونه بیان می‌کند:

«و روایت کرد این حدیث را پدرم یوسف بن مطهر حلی و گفت که این حدیث باعث نجات اهل حله و کوفه و مشهدین شریفین شد از نهب و قتل هلاکو خان. به جهت آنکه چون هلاکوخان به بغداد رسید اکثر اهل حله جلای وطن نموده خود را به رودخانه‌ها رساندند مگر جمعی قلیل و از آن جمله پدرم بود و سید فخرالدین طاووس و فقیه ابن ابی العز و رأی ایشان بر این قرار گرفت که مکتوبی نوشته مشتمل بر ذکر اطاعت و انقیاد به نزد هلاکوخان فرستند و امان طلبند پس چنان کردند و مرد عجمی را رسول نمودند و به خدمت سلطان فرستادند. چون آن سلطان بر مضمون مکتوب ایشان مطلع شد فرمود که مکتوبی نوشته که اگر دل و زبان شما با یکدیگر موافقت دارند باید که به رفاقت این دو کس به نزد ما بیایید. چون مردم این رسولان را دیدند و نمی‌دانستند که عاقبت کار به کجا خواهد انجامید واهمه بسیار نموده از رفتن ابا نمودند. پدرم گفت اگر من تنها بیایم کافی است؟ آن دو شخص گفتند کافی است. پدرم به رفاقت آن دو رسول به نزد سلطان خطاب به پدرم نمود و گفت چگونه به مکتوبم عمل کردی و نزد من حاضر شدی قبل از آنکه بدانی که کار من و خلیفه به کجا خواهد رسید؟ شاید که من با خلیفه صلح کرده بر می‌گشتم. پدرم گفت سبب جرأت ما بر این حرکت حدیثی است که از مولای ما امیرالمؤمنین به ما رسیده که در آن حضرت فرمودند در خطبه‌ای از خطب خود که مضمونش این است که بغداد و چه می دانی چه جایی است. (هلاکو را توصیف می‌کند)... وای بر کسی که با او دشمنی کند. چون این اوصاف را شنیدیم و دیدیم که در شما بود امیدوار شده قصد خدمت تو کردیم پس خوشحال کن دل‌های ایشان را. سلطان او را نوازش و فرمان امان حله داد.»[24]

هولاکو با شنیدن این سخنان فرمانی به نام یوسف بن مطهر نوشت که مردم حله و اطراف آن را خشنود می‌ساخت. ایلخان برای آنها شحنه‌ای معین کرد و آنان به بلادشان بازگشتند.[25] این ماجرا آمادگی روحی علمای شیعه را برای روی کار آمدن مغولان و گریزناپذیر بودن آن و بیهوده بودن هرنوع مقاومتی در برابر آن نشان می‌دهد. علمای شیعه مجبور بودند استیلای مغولان را به‌عنوان یک واقعیت بپذیرند و خود را با آن وفق دهند و با توجه به این واقعیت، به چگونگی حفظ و گسترش فرهنگ شیعی بیاندیشند و در عمل هم چنین کردند.[26] بنابراین عوامل اصلی سرسپردگی شیعیان (آنطور که نقل شد) ربطی به پیشگویی‌ها (پیشگویی امام علی(ع) درباره هلاکو) نداشت. بلکه اولاً علما چیزی برای از دست دادن نداشتند و ثانیاً پیش کشیدن بحث پیشگویی‌ها، تنها برای اغوای مغولان شمنی و در نتیجه نجات حله بوده است. بنابراین ابن طاووس در بغداد فتوا می‌دهد که حکومت عادل کافر از حکومت مسلمان ظالم برتر است.[27]

«و لما فتح هلاکو بغداد فی سنة 656 ه أمر أن یستفتی العلماء أیما أفضل السلطان الکافر العادل أو السلطان المسلم الجائر؟ فجمع العلماء (بالمستنصریة) لذلک، فلما وقفوا علی المسألة أحجموا عن الجواب و کان رضی الدین علی بن الطاووس حاضر المجلس و کان مقدما محترماً فلما رأی إحجامهم تناول الورقة و کتب بخطه: الکافر العادل أفضل من المسلم الجائر فوضع العلماء خطوطهم معتمدین علیه»[28]

با اینکه این فتوا خلاصه در همین یک جمله نمی‌شود و متفکران اسلامی حاشیه‌ها بر آن نوشته‌اند اما زیرکی ابن طاووس او را بر آن داشت تا به همین اکتفا کند. در تاریخ تشیع کمتر پیش آمده که علما برای بقای خود اینگونه سیاست به خرج دهند و بعد از کسب اعتماد سلطان وارد مناسبات اجتماعی شوند. خواجه نصیرالدین طوسی در این بین سرآمد است. وی به عنوان تأثیرگذارترین علمای این دوره با بیان این نکته که در فقدان مدینه فاضله، باید به نزدیک‌ترین مدینه به مدینه فاضله داخل شد و برای رساندن آن به مدینه فاضله کوشید، توجیه و محملی برای زندگی سیاسی‌اش ایجاد کرد. خواجه نصیر الدین طوسی همکاری و همفکری گسترده‌ای با هولاکو خان داشت و همو در روی کار آمدن اباقا خان هم نقشی مهم ایفا کرد.[29]

بعد از اباقا، حکومت به ترتیب در اختیار تکودار، ارغون و گیخاتو افتاد که نماینده سه تفکر بودند و در رقابتی ده ساله در راه رسیدن به مطلوب جامعه، آزمون و خطا کردند. گیخاتو تعصبات ارغون را نداشت. او سال‌های زیادی از عمر خود را در آناتولی که یکی از کانون‌های مهم تمرکز عرفا و مشایخ مسلمانان بود سپری کرده بود و نسبت به مسلمانان و نیز پیروان سایر ادیان مدارا نشان می‌داد.[30] اغلب مغولان به این شیوه رفتار می‌کردند چراکه بند یازدهم یاسای چنگیز می‌گفت بر تمامی ادیان باید به چشم حرمت نگریست و هیچ یک را نباید بر دیگری ترجیح داد.[31] البته مطلق انگاشتن این شعارها ساده انگارانه است. مغولان هیچ گاه اجازه نمی‌دادند کسی از جو حاکم، سوء استفاده کند. تنها علمایی که مقابل حکومت به دو زانوی ادب می نشستند، مورد عنایت واقع می‌شدند. آن‌ها علمایی ذی صلاح و ذی نفع بودند که می‌توانستند به حکومت، مشروعیت بدهند؛ خواه شیعه، خواه سنی. اگر غیر از این بود به عنوان نمونه عمادالدین خطیب نیشابوری را متهم به فضولی و فتانی و انداختن اراجیف در میان مردم در سال 691ه.ق نمی‌کردند و به یاسا نمی‌رساندند[32] و خواجه علاءالدین علی میکال از بزرگان صوفیه را به خیانت متهم نمی‏کردند.[33] بنابراین تعالیم شمنی هیچگاه از مهاجمان، انسان‌های ساده لوحی نساخت. در هر صورت آنها علایق خود را در شیوه‌های سیاسی و اجتماعی اعمال می‌کردند.[34] بدین ترتیب ایلخانان با همه بی تعصبی، یک تعصب داشتند و آن در حفظ قدرت و توسعه قلمرو و سلطنت بود و در این راه از هیچ خشونت و بیدادی محترز نبودند.[35]

تمام این رویکردها نوعی هرج و مرج فکری به وجود می‌آورد که منجر می‌شد بین اسلام و نصاری و بودا در دربار ایلخانان کشمکش سختی وجود بیاید. اما سرانجام در سال 696 ه.ق غازان خان اسلام آورد و این کشمکش خاتمه یافت.[36] تکودار فقط خودش مسلمان شد که یک امر شخصی بود ولی به همراه غازان عده زیادی از مغولان نیز مسلمان شدند و این مسأله ای مهم بود و آثار زیادی در پی داشت. مشابه روی کار آمدن اباقا، در به قدرت رسیدن غازان نیز دست علما در کار بود. شیخ صدرالدین حموی بود که به اتفاق امیر نوروز با غازان شرط کرده بودند که اگر اسلام بیاوری ما به پشتیبانی تو می‌شتابیم تا به سلطنت برسی و غازان قبول کرده بود.[37] او با رسمیت دادن به اسلام گامی اساسی در جهت حل مشکلات اجتماعی ناشی از تضاد دینی دوره قبل برداشت و بحران فروکش کرد.[38]

غازان خود از آگاهان زمانش بود و به راحتی مذهبی اختیار نمی‌کرد. حتی برخی گفته‌اند او به دلیل دارا بودن تربیت بودایی عمق کار را مد نظر می‌داشت و در مسائل اسلامی غور می‌کرد تا آنجا که یک مجتهد تمام عیار از کار در آمده بود.[39] این قضیه ناقض بحثی است که می‌گوید مغولان به سبب کم دانشی قادر به فهم عقاید مذهبی اسلامی نبودند.[40] اما از این مهم‌تر سیاست غازان در جذب حداکثری بود که بعدها حتی سرمشق تیمور نیز قرار گرفت. اظهار دوستی تیمور به امام علی(ع) جنبه سیاسی داشت و قصد داشت تا آخرین حد ممکن از ظرفیت‌ها و امکانات اتباع خود سود جوید و یکی از آنها این بود که هرگونه بهانه برای شورش را از بین ببرد.[41]

روایت است که غازان خان در پی یک اتفاق، برای شیعیان گام‌های بلندی برداشت و آن واقعه عبارت از کشته شدن یک فرد شیعه به دست عده‌ای از سنی‌های افراطی، به دلیل پیروی نکردن فرد شیعه از امام سنی آنان در نماز جمعه بوده است. این واقعه باعث شد که روحانیون شیعه فرصتی به دست آورند و غازان خان را به تفحص بیشتری درباره اهل تسنن وادار کنند و طالب بازپس گرفتن حقوق از دست‌رفته خود شوند. سلطان در چگونگی تأسیسات و تشکیلات فرق اسلامی مداقه به عمل آورد و دریافت که سادات و روحانیون شیعه مقرری و محل معینی ندارند و این در حالی بود که روحانیون سایر فرقه‌ها دارای تشکیلات و مقرری‌های منظم و مختلفی بودند.[42]

«به علت آنکه نماز جمعه قضا کرده بودند و گفته که نماز من از پس این امام روا نیست. از اقربا و انساب او جمعی سادات، آن استخوان سوخته و صورت ظلامه دادخواه بر در مشهد، بر رأی غازان خان عادل عرضه داشتند و در قصاص ثار و انتقام سخن او استصراخ و استغاثت نمودند. پادشاه از سر اعجاب شگفتی فرمود که نه ائمه مسلمانان می‌گویند که هرکه نماز بیشتر گزارد ثوابش افزون باشد، پس چگونه کسی را برای افزونی نماز بکشند؟ علی الخصوص از اولاد و ذریات پیغمبر صلوات اللّه و سلامه علیه. و نیز چنگیز خان فرموده که اگرچه دین و ملت اسلام اختتام ملک و ادیانست، اما مسلمانان بدترین امت و نازل‌ترین قوم‌اند، و من دعوی او را منکر و کاره بودم، اکنون بدانستم که سخن و نظر چنگیز خان حق و صدق است، از بهر آنک اصحاب هیچ امتی و ملتی و ارباب مذهبی و نحلتی قتل ذریات نبی خود برای افزونی نماز و طاعت روا ندارند و گستاخی و انبساط نکنند. برای طاعت و عبادت چگونه کسی را بکشند و بسوزانند! و به قصاص خون او فرمود که هرکه غوغا کرده است همه را بکشند و بر صوب عانه و حدیثه روان شد، و بر سمت ممر از علما و ائمه از اختلاف و نزاع آرای مسلمانان اسجاب و استفحاص می‌فرمود، و حال مذاهب و ملک می‌پرسید. چون بر عجر و بجر وقوع اختلافات آگاه شد، فرمود که همواره این فکرت سمیر ضمیر فرموده است که برای هر طایفه و صنف از زمره مسلمانان مقرّی معین و موضعی مفروز ساخته‌اند. چنانکه مدرسه دانشمندان را، و خانقاه صوفیان را، و زاویه منزویان و گوشه‌نشینان را و صومعه‌داران و مجرّدان را، پس چگونه برای سادات همچنین جایی نساخته‌اند به سادات منسوب؟»[43]

از آن پس دربار غازان خان محل رفت و آمد علمای تشیع شد، و با جو مساعدی که پیش‌آمده بود، آنان هرروز امتیاز بیشتری کسب می‌کردند و فرماندهان و بزرگان مغول را به سمت خود جلب می‌کردند.[44] غازان خان حتی دستور داد تا در متن خطبه‌ای که بر منبرها خوانده می‌شد و در آن از خلفای پیشین یاد می‌شد تغییراتی ایجاد شود. گرایش سریع و روزافزون غازان خان به سمت فرقه تشیع، روحانیون و بزرگان سنی‌مذهب را سخت به وحشت انداخت. از جمله آنان خواجه رشید الدین فضل‏الله بود، که با به زبان آوردن نام علی(ع) و آل او در خطبه، به شدت به مخالفت پرداخت و سلطان را چنین نصیحت کرد که چون اکثریت مردم ایران سنی هستند و در حدود هفتصد سال و اندی، نسل به نسل سنی بوده‌اند، اگر بدانند که سلطان شیعه است، با او از در مخالفت در خواهند آمد و شورش خواهد شد، پس صلاح در این است که عجالتاً این کار صورت نگیرد.[45] غازان‌خان این استدلال سیاسی را پذیرفت. شبانکاره‌ای در این رابطه می‌نویسد:

«بدان سبب دو سه روزی پادشاه شیعه مذهب شد و فرمود تا در خطبه نام صحابه بیفکندند و در سکه همچنین نام دوازده امام نقش کردند. چون مذهبی محدث بود، اهالی بلاد از آن تمرد نمودند و قبول نکردند و در هر شهری غلوی کردند. بیم بود که فتنه بزرگ برخیزد. این معنی باز نمودند و خواجه رشید الدین تقریر داد که اگر پادشاه شیعه مذهب باشد و رعایای او بر مذهب اهل سنت و جماعت، این کار راست نیاید. پادشاه باز دانست که اگر این مذهب شایع می‌توانست کرد، در دور خلفا شایع شدی، از آن مذهب بازگشت.»[46]

زمان اقدام جدی از جانب فرقه شیعه در زمان الجایتو به وقوع پیوست. الجایتو نخست مسیحی بود، سپس بودائی شد و سرانجام اسلام آورد. این نشان از آن دارد که رقابت‌ها در حیطه "بین دینی" نیز هنوز جریان داشته است. اگرچه الجایتو با کوششی خاص به اجراء دقیق شریعت همت گماشت، و امیدوار بود که از این راه برای خود کسب محبوبیت کند، اما چون در سال 707 ه.ق تحت تأثیر رشید‏الدین و نظام الدین قرار گرفت و مکتب حنفی را ترک کرد و به جای آن به مکتب شافعی پیوست، کار اختلاف و دودستگی آن چنان بالا گرفت که فرمانروا تقریباً دو سال پس از آن از اهل سنت یکسره روی گرداند.[47] او مدت سه ماه در خلاء دینی به سر برد. در این زمان سید تاج الدین آوجی از بزرگان تشیع به میدان آمد و با کمک جمعی از پیشوایان شیعه مستقر در دربار، شروع به تحریک الجایتو درباره پذیرش تشیع کرد.[48] توجه الجایتو به مذهب شیعه باعث شد علمای این مذهب از هر طرف نزد او شتافتند تا بیش از پیش تمایل سلطان را به شیعه جلب کنند.[49] به این ترتیب در زمستان سال 709 هجری که سلطان به علت سرما به بغداد رفت، شیعیان بیش از پیش مجال جولان یافتند و او را به زیارت حرمهای آن خطه دعوت کردند. در این هنگام یکی از شاگردان کاتبی قزوینی (دبیران) و میثم بحرانی به نام شیخ جمال الدین ابومنصور حسن بن مطهر حلی (علامه حلی)[50] بزرگ‌ترین دانشمند شیعه زمان و فرزندش فخرالمحققین را به حضورش بردند و بدین‌ترتیب الجایتو به تشیع گرایش پیدا کرد.[51] او بر ائمه اربعه فائق آمد و الجایتو از او و آئین او خوشش آمد.[52] در گرایش پیدا کردن سلطان به مذهب تشیع، احتمالاً حضور خواجه اصیل الدین طوسی، فرزند خواجه نصیر الدین طوسی نیز بی‌تأثیر نبوده است. او از علمای بزرگ شیعه بود.[53] الجایتو او را از عراق عرب به سلطانیه آورد و وی را به تدریس در مدرسه شاهی گماشت اما این تأثیر علامه حلی در مباحثات میان ارباب مذاهب بود که تعیین کننده بوده است. اقتدار جواب‌های او باعث شد که تشیع دوباره از خفا خارج شود.[54]

در گرایش الجایتو به تشیع کما فی السابق زمینه‌های مغولی و سیاسی، هر دو دخیل بود. به عنوان نمونه عدم تبعیت از حکومت مصر، توازن قوا بین مذاهب مختلف و بهره برداری از بحث سلطنت موروثی پیشتر در تشیع نمود داشت و ایلخان برای تداوم سلطنت در نسل خود به آن چنگ می‌زد.[55] ابن مطهر به الجایتو می‌گوید عمر و ابوبکر وزیران پیغمبر بودند در صورتی که علی داماد پیامبر و پسرعموی او بود و بنا به قاعده باید میراث خلافت به او می‌رسید و برای تقریب ذهن پادشاه، خود او را مثال زد که سلطنت را از اجداد و اقارب خویش به ارث برده است. سلطان که هنوز تحت تأثیر رسوم مألوف مغول بود و به قواعد دین اسلام آشنایی پیدا نکرده بود تسلیم این استدلال شد و فرمان داد مردم را در همه جا وادار به قبول مذهب تشیع کنند.[56]

تصوف از قرن هفتم به مرور در میان شیعه نفوذ کرده بود و طی قرن هشتم و نهم هجری، این مذهب در ایران، به شدّت از تصوّف تأثیر پذیرفته بود.[57] پرسش مهم این است که چرا؟ آیا مردم به تبع علما به تصوف گرایش پیدا کردند یا بلعکس علما به تبع مردم به تصوف روی آوردند؟ و یا همه اینها تابع گرایشات سلاطین بوده است؟ با توجه به اینکه این دوره، دوره علمای ابن الوقت و سلاطین عوام‏گراست به نظر می‌رسد در این مورد خاص علما و سلاطین خواستند همرنگ اجتماع باشند. این مردم بودند که رفته رفته به سمت تصوف گرایش پیدا می‌کردند و همین عامل گسترش آن بود، در غیر این صورت تصوف با وجود احادیثی نظیر «لا رهبانیه فی الاسلام»[58] نمی‌توانست دوام بیاورد. اما اتفاق مهم دیگر ادغام تصوف در تشیع بود. زمانی که در قرون میانه، تصوف به حوزه تشیع نیز رخنه کرد، امامان شیعه نیز در شمار اولیاء و اقطاب در آمدند. پیش از آن شرح حال برخی از امامان در "حلیة‏الاولیاء" ابونعیم اصفهانی[59](۳۳۶-۴۳۰ه.ق) آمده بود، اما رسمیت یافتن این امر از زمانی بود که در آثار صوفیان، شرح حال دوازده امام را می‌بینیم. این بار ولایت امامان اثنی عشر در کنار ولایت دیگر اقطاب صوفیه پذیرفته می‌شود.[60] تفکر افرادی چون ابن میثم بحرانی (م 679) و سید حیدر آملی (م بعد از 787) نشانگر تأثیرپذیری عالمان شیعه، از تصوف بود.[61] در پیوند جدید تصوف و تشیع، تسنن منزوی تر شد و خیل عظیمی از علمای سنی به آل کرت پناه بردند. این دوقطبی باعث پریشانی قلمروی ایلخانی پس از ابوسعید شد و به جنگ‌های خراسان دامن زد.[62]

سربداران را می‌توان حلقه آغازین ورود جدی شیعیان صوفی مسلک به عرصه حکومت داری دانست. آل کرت به عنوان یک حکومت دینی سنی در مقابل سربداران به عنوان یک حکومت دینی شیعی قرار گرفت اما آن چیزی که باعث شد سربداران شکننده‌تر باشند این بود که امیر وجیه الدین مسعود سربداری متوجه نبود با قتل شیخ حسن جوری و در کل به حاشیه راندن شیخیان، سربداران دچار خلاء ایدئولوژیک خواهند شد. آنچه در اواخر دوره سربداران و در زمان حکومت علی مؤید (788-763ه.ق) در دعوت از محمد بن مکی (شهید اول) جهت عزیمت به سبزوار اتفاق افتاد، نشانگر این بود که سربداران این خلاء را حس کرده بودند.[63] در زمان مؤید، در حکومت سربداران دوباره مثل ابتدای دوره، یک دوقطبی به وجود آمد. حکومت مشترک علی مؤید و درویش عزیز، مانند دولت دونفری وجیه الدین مسعود و شیخ حسن جوری بود که حدود یک سال خوب اداره می‌شد اما بعد از آن علی مؤید با نظریه دولت مهدی که درویش عزیز آن را مقدس می‌پنداشت صریحاً مخالفت کرد. بدین ترتیب این بار نیز اختلاف شدیدی درگرفت که به نابودی رهبر درویشان منجر شد.[64] در همین ایام بود که تنی چند از فقهای حنفی دستگاه آل کرت فتوا نوشتند و به عرض ملک غیاث الدین حاکم وقت رسانیدند که دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است و این بار تقریباً به حکم جهاد حکومت کرت چند سال متوالی به نیشابور لشکر کشید و از قتل و غارت و ویرانی شهر دریغ نکرد. در بار سوم که غیاث الدین خود در جنگ شرکت داشت در ویرانی شهر و آزار مردم مبالغه بیشتری کرد زیرا گذشته از قتل و غارت دستور داد تا باغات و مزارع را از بین بردند. درختان صدساله را ریشه کن و قنوات را پر کردند و شگفت آنکه این حرکات بر روحانیون کرتی ناپسند و نامشروع جلوه نکرد و سرانجام در سال 777ه.ق نیشابور به دست کرتیان فتح شد.[65]

 

میلاد پرنیانی

 


[1] ‏بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، 368.

[2] ‏همان، 443.

[3] ‏آیتی، عبدالمحمد، تحریر تاریخ وصاف (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۳)، 37.

[4] ‏رو، ژان پل، ایران و ایرانیان-تاریخ ایران از آغاز تا امروز، ترجمه‌ی محمود بهفروزی (تهران، جامی، ۱۳۹۳)، 338.

[5] ‏همان، 338.

[6] ‏ترابی فارسیانی و بهادری، «خط مشی مذهبی مغولان و ایلخانان در ایران»، 117.

[7] ‏فراهانی منفرد، پیوند سیاست و فرهنگ در عصر زوال تیموریان و ظهور صفویان، 56.

[8] ‏سمرقندی، تذکره الشعرا، 160.

[9] ‏ترابی فارسیانی و بهادری، «خط مشی مذهبی مغولان و ایلخانان در ایران»، 110-109.

[10] ‏مرتضوی، مسائل عصر ایلخانی، 173.

[11] ‏کلبرگ، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، 37.

[12] ‏حاجیلو، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، 128.

[13] ‏بحرانی، مرتضی، «رشیدالدین فضل الله (۷۱۸-۶۴۵ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، ۱۳۹۰، 212-211.

[14] ‏ابن فوطی، الحوادث الجامعه (رویدادهای قرن هفتم هجری)، 296.

[15] ‏ابن الکربلایی، روضات الجنان و جنات الجنان، 156.

[16] ‏سمرقندی، سلسله العارفین و تذکره الصدیقین (در شرح احوال خواجه عبیدالله احرار)، 164.

[17] ‏لمبتون، سیری در نظریه سیاسی فقهای مسلمان از صدر اسلام تا اواخر قرن سیزدهم، 243.

[18] ‏فراهانی منفرد، پیوند سیاست و فرهنگ در عصر زوال تیموریان و ظهور صفویان، 307.

[19] ‏ابن الکربلایی، روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، 645.

[20] ‏سمرقندی، سلسله العارفین و تذکره الصدیقین (در شرح احوال خواجه عبیدالله احرار)، 216.

[21] ‏فراهانی منفرد، پیوند سیاست و فرهنگ در عصر زوال تیموریان و ظهور صفویان، 347.

[22] ‏حاجیلو، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، 127.

[23] ‏ابن فوطی، الحوادث الجامعه (رویدادهای قرن هفتم هجری)، 196.

[24] ‏علامه حلی، دُر ثمین، ترجمه کشف الیقین علامه حلی، 68-66.

[25] ‏ابن فوطی، الحوادث الجامعه (رویدادهای قرن هفتم هجری)، 196.

[26] ‏الویری(خندان)، زندگی فرهنگی و اندیشه سیاسی شیعیان از سقوط بغداد تا ظهور صفویه، 404-402.

[27] ‏لین، جورج، ایران در اوایل عهد ایلخانان (رنسانس ایرانی)، ترجمه‌ی ابوالفضل رضوی (تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۸)، 66.

[28] ‏ابن طاووس، على بن موسى‏، الملاحم و الفتن في ظهور الغايب المنتظر(عليه السلام) (قم، الشريف الرضي‏، ۱۳۹۸)، 10.

[29] ‏الویری(خندان)، زندگی فرهنگی و اندیشه سیاسی شیعیان از سقوط بغداد تا ظهور صفویه، 400.

[30] ‏عباسی، جواد، «امرای مغول و اسلام گرایی در دوره ایلخانان»، پژوهشنامه علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، ش. 38 (۱۳۸۲)، 92.

[31] ‏ترابی فارسیانی و بهادری، «خط مشی مذهبی مغولان و ایلخانان در ایران»، 108.

[32] ‏معدن کن، معصومه، به یاسا رسیدگان در عصر ایلخانی، ویراسته‌ی احمد حب علی موجانی (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۵)، 88-87.

[33] ‏خوافی، منشأ الانشاء، 274.

[34] ‏ترابی فارسیانی و بهادری، «خط مشی مذهبی مغولان و ایلخانان در ایران»، 112.

[35] ‏مرتضوی، مسائل عصر ایلخانی، 171.

[36] ‏محمودی نژاد، محمود، پارادایم حروفی و شیخ محمود شبستری (تهران، لوح نگار، ۱۳۸۹)، 90.

[37] ‏بارانی، محمدرضا، «نقد و بررسی گرایش ایلخانان به اسلام و تشیع»، تاریخ در آینه پژوهش سال اول، ش. 1 (۱۳۸۱)، 41.

[38] ‏خیر اندیش، عبدالرسول، «بحران تمدن اسلامی در عصر مغول»، نامه پژوهش فرهنگی، ش. 4 (۱۳۷۶)، 42.

[39] ‏بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، 471.

[40] ‏نعمتی لیمایی، تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان با نگاهی به پیشینه فرهنگی ایران، 168.

[41] ‏میرجعفری، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان، 166.

[42] ‏صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ۱۳۷۸، ج 3، بخش 1، 222.

[43] ‏القاشانی، ابوالقاسم عبدالله بن محمد، تاریخ اولجایتو، ویراسته‌ی مهین همبلی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۴)، 91-90.

[44] ‏صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ۱۳۷۸، ج 3، بخش 1، 222.

[45] ‏حاجیلو، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، 131-129.

[46] ‏شبانکاره ای، محمد بن على بن محمد، مجمع الانساب‏، ویراسته‌ی میرهاشم محدث (تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱)، ج 2، 272.

[47] ‏اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمه‌ی محمود میرآفتاب (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶)، 196-195.

[48] ‏حاجیلو، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، 134-129.

[49] ‏مرتضوی، مسائل عصر ایلخانی، 252.

[50] ‏کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، از مرگ ابن رشد تا زمان حاضر، 116.

[51] ‏اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ۱۳۸۶، 196-195.

[52] ‏کاتب یزدی، تاریخ جدید یزد، 73.

[53] ‏مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ویراسته‌ی عبد الحسين نوایی (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴)، 608.

[54] ‏کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، از مرگ ابن رشد تا زمان حاضر، 116.

[55] ‏بارانی، «نقد و بررسی گرایش ایلخانان به اسلام و تشیع»، 51.

[56] ‏ابن بطوطه، سفرنامه، 219-218.

[57] ‏نبئی، نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران (از صدر اسلام تا عصر صفوی)، ج 1، 169.

[58] ‏ابن حيون‏، دعائم الإسلام‏، ج 2، 193.

[59] نام اصلی او احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران (۳۳۶-۴۳۰ ق/۹۴۷-۱۰۳۸ م)، محدث و مؤلف نامدار اهل سنت است.

[60] ‏جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام (قم، مؤسسه انصاریان، ۱۳۸۱)، 241.

[61] ‏جعفریان، صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست‏، ج 2، 516.

[62] ‏بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 2، 783.

[63] ‏رنجبر، مشعشعیان، ماهیت فکری-اجتماعی و فرآیند تحولات تاریخی، 59.

[64] ‏رویمر، ایران در راه عصر جدید: تاریخ ایران از ۱۳۵۰ تا ۱۷۵۰، 64.

[65] ‏خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، ۱۳۸۰، ج 3، 388-387.

در باب سریال «باب المراد»

نقد سریال «باب المراد»

میلاد پرنیانی

 

مجموعه تلویزیونی «باب المراد»[1] محصول مشترک شش کشور ایران، سوریه، لبنان، عراق، کویت و بحرین، در سال 1393 توسط یک شرکت کویتی در ایران تهیه شده است. این سریال مراحل پایانی زندگی امام هشتم شیعیان و تاریخچه ای از زندگی امام نهم شیعیان را به تصویر می کشد و در خلال آن به حوادث مهم سیاسی اواخر قرن دوم هجری و اوایل قرن سوم هجری می پردازد.

سریال به لحاظ کیفی در سطح بسیار پایینی قرار دارد و توقع بیننده را از یک محصول مشترک برآورده نمی کند. پرداختن به دو تن از مقدس ترین شخصیت های تاریخ اسلام، ناخودآگاه انتظارات را بالا می برد و حداقل خواسته مخاطب این است که شاهد اثری آبرومندانه باشد. اما کمبود امکانات و شتابزدگی در اغلب سکانس ها مشهود است و هیچ توجیهی نمی تواند پاسخگوی این ضعف باشد. علی القاعده یک محصول مشترک با این مضمون، نباید بدون برنامه ریزی دقیق زمانی و مالی استارت بخورد. این مسئله بیش و پیش از هر چیز حاکی از آن است که کشورهای مسلمان از انجام کارهای جمعی عاجز هستند، مگر آنکه بپذیریم از ابتدا عزم بر ساخت یک اثر عوامانه و درجه 3 بوده است. با وجود همه این نواقص سریال می تواند برای اکثریت قریب به اتفاق شیعیان که امامان خود را فقط به اسم می شناسند سیره ای مصور و قابل فهم ارائه کند. ضمن اینکه برای علاقمندان به تاریخ (منهای اضافات داستانی) از این حیث که می تواند قلم نقد را تیز کند، جذاب به نظر می رسد. از آنجایی که سریال حامل ایرادات محتوایی بی‏شماری است که منجر به مخدوش شدن برخی از چهره های تاریخی می شود نیاز است تا در این باب شفاف سازی صورت گیرد.

اولین انتقاد می تواند نگاه مطلق به کاراکترها باشد که یا کاملاً سیاه و در "جبهه شر" و یا کاملاً سفید و در "جبهه خیر" قرار دارند. سیاه و سفید دیدن کاراکترها علاوه بر لوث شدن داستان، به تحریفات تاریخی نیز دامن زده است. خلیفه عباسی "مأمون" چهره ای شیطانی، دو رو و خالی از عواطف انسانی تصویر شده که از هیچ ترفندی برای حفظ جایگاه خود به عنوان خلیفه مسلمین اهمال نمی کند. او خودش را ادامه دهنده راه کسانی چون معاویه می داند و در قتل امام رضا(ع) به شربت عسلی که عمروعاص به مالک اشتر نوشاند تأسی می جوید. او خود را منافق می داند و از این بابت شرم نمی کند. بدون شک این افراط و اغراق گویی، زائیده ذهن نویسندگان متعصب شیعه است که تفاوتی بین بنی امیه و بنی عباس نمی بینند و در روایت های خود جانب انصاف را رعایت نمی کنند. عدم استفاده از کارشناسان تاریخی خبره از جانب عوامل سازنده، این ذهنیت را تقویت می کند که سریال تعهدی به تاریخ احساس نمی کند و صرفاً برای خدمت به یک ایدئولوژی خاص ساخته شده است.

طبق روایت سریال، امین پسر بزرگ هارون الرشید، با توطئه مأمون توسط بهزاد(نواده ابومسلم خراسانی) کشته می شود. سپس همین شخصِ بی باک و انتقام جو چنان دچار واپاشی شخصیتی می شود که برای حفظ جانش مقابل خلیفه عباسی کرنش می کند و حاضر می شود فضل بن سهل(وزیر ایرانی مأمون) را به قتل برساند. پرسش این است که این روایت طبق کدام سند و مدرک تاریخی عرضه شده است؟ نام بهزاد از کجا آمده است؟ طبق گزارشِ تاریخ، قاتلین فضل بن سهل 4 تن از نزدیکان خود مأمون بوده اند. طبری نام این چهار تن را ذکر می کند: مسعود، سیاه قسطنطینی رومی، فرخ دیلمی و موفق صقلابی.[2] تاریخ کامل نیز آنها را 4 نفر اعلام می کند: غالب مسعودى اسود، قسطنطين رومى، فرج و موفق صقلابى اسلاو.[3] مأمون اعلان كرد هركس آنها را دستگير كند ده هزار دينار پاداش دريافت خواهد كرد. شخصی به نام عباس بن هيثم دينورى آنها را پیدا کرد و دست بسته نزد خلیفه فرستاد. آنها به مأمون گفتند: آیا خود تو نبودی که فرمان قتل او را به ما دادی؟ مأمون دستور داد گردن آنها را بزنند‏.[4]

با وجود این وضوح تاریخی چه نیازی به قصه پردازی های بی مورد بوده است؟ در این مورد خاص به ظن قوی تخریب چهره ابومسلم خراسانی منظور نظر فیلمسازان بوده که البته بسیار ناشیانه صورت گرفته است. آیا جز نواده ای خائن که وجود خارجی نداشته و نام او "بهزاد" است تمهید دیگری نمی توانستند بیندیشند؟ در هر حال اگر قصد مخدوش کردن چهره ایرانیان را داشته اند باید به سرمایه گذاران ایرانی این مجموعه تلویزیونی دست مریزاد گفت و در غیر این صورت باز هم کاری سطحی و غیر قابل قبول انجام گرفته است.

البته سریال در بعضی موارد نظیر آنچه درباره طاهر ذوالیمینین آمده است به حقایق تاریخی نزدیک تر شده. اینکه او دوستار علویان و اهل بیت بود صحیح است(هرچند در نیت او تردید وجود داشته باشد.) مهم تر اینکه او به تجربیات تاریخی ایرانیانی که چون خود او تاج بخشی کرده بودند آگاه بود. طاهر که سودای حکومت بر خراسان را در سر می پروراند و در عین حال نمی خواهد به سرنوشت سرداران قبلی دچار شود در دیالوگی خطاب به پسرش عبدالله می گوید:

باید اهداف بزرگی در سر داشته باشیم. ما نباید راهی را که ابوسلمه خلال، ابومسلم خراسانی، یحیی بن خالد، جعفر برمکی و فضل بن سهل رفتند برویم. آنها باید عبرت مان باشند. نباید مانند آنها عمل کنیم. اینکه قدرتمند شویم و خلافت را در دست بگیریم روش غلطی است. باید کاری کنیم مأمون خراسان را به غیر ما واگذار نکند. آنجا دژ ماست پسرم. مانند بابک خرمدین حکومتی مستقل و یا نیمه مستقل تشکیل می دهیم.

اما از دیگر مسائل عجیب سریال، پیروزی مأمون بر تئوفیل(امپراتور روم شرقی یا بیزانس) با حرز امام جواد(ع) است که بیش از آنکه تأثیر معنوی به مخاطب القا کند، بر گفته "ام فضل"(همسر امام و دختر مأمون) صحه می گذارد که در دیالوگی می گوید: «جواد یک ساحر است.» علت را می توان در رخنه خرافات به داخل مذهب جستجو کرد که باعث می شود هرگونه تلاش برای باورپذیر کردن داستان ناکام بماند. در واقع اعطای حرز به مأمون توسط امام جواد(ع) فاقد پشتوانه منطقی است و از طرفی عدم مهارت کارگردان، بدتر آن را تبدیل به یک گاف بزرگ و فاحش کرده است. وقتی در ساخت یک مجموعه تلویزیونی، بیش از آنکه به خود تاریخ عنایت شود به کتب حدیث اعتنا می گردد حاصلی جز این به همراه نخواهد داشت چراکه غالب این روایات مجعول هستند.

 

 


[1] Bab Almorad (TV Series 2014)

[2] ‏محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ۵، ترجمه‌ی ابو القاسم پاينده‏ (تهران: اساطیر، ۱۳۷۵)، ج 13، 5672.

[3] ‏ابن اثیر، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران‏، ترجمه‌ی عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت (تهران: مؤسسه مطبوعات علمى‏، ۱۳۷۱)، ج 16، 290.

[4] ‏همان، ج 16، 291-290.