فقه سیاسی در دوره ایلخانی
بعد از هجوم مغول بحث مشروعیت نظام های حکومتی به شکل معضلی در آمد. این مشروعیت به رغم فرار بعضی از منتسبین حکومت عباسی به مصر دیگر احیا نگشت. بنابراین فقها و علمای اهل سنت ناگزیر بودند تا با توجه به نهاد سلطنت و امارت، مشروعیت حکومت را بررسی نمایند.[1] بعضى از فقیهان سنى مذهب، براى تأمین نظر زورمندان عصر، از بیعت قهرى سخن به میان آوردند و گفتند در آن دوران پرآشوب كه خلیفه اى قانونى و مقبول عامه وجود ندارد، ناچار باید از حاکم وقت اطاعت کرد. شاید همین عوامل باعث شد بعدها عبید زاکانی، فقها را مفلوک بنامد[2] البته پس از اسلام آوردن ایلخانان، به دلیل مکلف شدن شخص ایلخان این رابطه پر اهمیت تر جلوه می کند چراکه موضوع عام فقه افعال مکلفین است و می توان گفت که موضوع فقه سیاسی نیز افعال مکلفین با قید خاص سیاسی است.[3] بنابراین با توجه به اینکه اجتهاد در شریعت به عبادات محدود نمی شود بلکه مستوجب رجوع حاکم و رعیت به مجتهدان است لذا در همه مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیر آن نباید احکام فقها را نادیده گرفت و هیچ رفتاری، چه دینی و چه دنیوی نباید با احکام آنان متعارض باشد.[4] در اینجا رقابت های مذهبی شکل می گیرد. مقصود از مذهب تلاقی چندین اندیشه یا اندیشمند در جریان سیاسی واحد است. مکاتب و مذاهب سیاسی همان رابطه میان ارزش ها و فلسفه هستند و این شکلی از اشکال اندیشه سیاسی است.[5] تشیع نیز از این امر مستثنی نبود. آنها پایه های اندیشه سیاسی خویش را بر بنیاد گذشته تاریخی با نگاهی دینی و متنی قرار دادند. در اندیشه سیاسی امامیه چند عنصر اساس تفکر سیاسی پس از غیبت بود. فرض نخستین هر نظریه پرداز امامی بر بنیاد وجود امامی مفترض الطاعه ولو غایب قرار داشت و در مرحله بعد در غیاب این امام موضوعات مرتبط با وظایف ایشان مطرح بود.[6]
همانگونه كه از مطالب مطرح شده در مبحث «انديشه سياسى در متون فقهى» برداشت مىشود به رغم اعتقاد ويژه شيعيان درباره ويژگيهاى حاكم و عدم جواز همكارى با حاكمان غيرشيعه، هرجا اصل دين در معرض خطر باشد و يا بتوان از طريق ارتباط با دربار، به اقامه حق كمك كرد، همكارى با حاكمان غيرشيعه از حرمت بدرآمده و حتى مستحب يا واجب مىشود. اين موضوع دليل و توجيهى ديگر براى همكارى علماى شيعه با مغولان بود كه البته به خوبى از آن براى پيشبرد اهداف خود بهره بردند. يادآورى مىشود اين نظريه فقهى محدود به اين دوره نيست و در دورههاى پيش و پس از آن نيز مبناى عمل علماى شيعه بوده است. بنابراين، «رويكرد به سلطان عادل» كه برخى آن را يكى از ادوار سير تحول انديشه سياسى شيعى و منطبق با آغاز غيبت كبرى (329 ق.) تا روى كار آمدن صفويه (905 ق.) مىدانند، درست به نظر نمىرسد و بايد به فكر تقسيمبندى واقعبينانه ديگرى براى ادوار تحول انديشه سياسى شيعى بود كه در آن زوال خلافت عباسى تا روى كار آمدن صفويه بايد به عنوان دورهاى مستقل مورد توجه قرار گيرد.[7]
[1] جواد میرخلیلی، «ابن جماعه (۷۳۳-۶۳۹ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 192-191.
[2] عبید زاکانی، هجویات و هزلیات (تبریز: انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۷)، 138.
[3] علی اصغر نصرتی، تمایزات فقه و فقه سیاسی (قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۳)، 204.
[4] حسن، ساختار منطقی اندیشه سیاسی اسلام، 218.
[5] حسن عباس حسن، ساختار منطقی اندیشه سیاسی اسلام، ترجمهی مصطفی فضائلی (قم: مؤسسه بوستان قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، ۱۳۸۳)، 45.
[6] عبدالواحد قادری و هاشم آقاجری، «تحولات اندیشه سیاسی مسلمانان در دوره میانه اسلامی»، جامعه شناسی تاریخی، ش. 2 (۱۳۹۳): 88.
[7] الویری(خندان)، زندگی فرهنگی و اندیشه سیاسی شیعیان از سقوط بغداد تا ظهور صفویه، 407-404.