پاسخ هوش مصنوعی به یک پرسش اخلاقی: آیا می توان برای نجات اکثریت انسانها دست به کشتار برخی از آنها زد

آیا می توان برای نجات تعداد زیادی انسان، تعداد کمی از انسان ها را به اجبار کشت؟

ChatGPT & Midjourney | AI bot, [21/08/1402 09:54 ق.ظ]
خیر، این ایده قطعاً قابل قبول نیست. هیچ گونه کشتار یا قربانی‌گیری انسان‌ها به عنوان راهکاری برای نجات دیگران قابل قبول نیست. احترام به حقوق بشر و ارزش‌های انسانی باید همواره حفظ شود و هیچ گونه عملی که به آنها تجاوز کند، قابل قبول نیست. به جای این روش‌ها، باید به دنبال راهکارهای صلح‌آمیز و انسانی برای حل مسائل و نجات انسان‌ها باشیم.

پس چرا آمریکا روی ژاپن بمب هسته ای انداخت؟

ChatGPT & Midjourney | AI bot, [21/08/1402 09:56 ق.ظ]
این اتفاق در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و بمباران هسته‌ای هیروشیما و ناگازاکی توسط آمریکا صورت گرفت. این اقدام به عنوان یکی از بزرگترین جنایات جنگی در تاریخ شناخته می‌شود و هنوز هم به عنوان یکی از وقایع تاریخی تلخ و ناپذیر محسوب می‌شود. این اقدام باعث کشتار بیش از ۲۲۰٬۰۰۰ نفر و زخمی شدن بسیاری دیگر شد. این اقدام با توجه به تاثیرات وحشتناک و بلایای که به مردم ژاپن وارد کرد، همچنان به عنوان یک فاجعه بزرگ شناخته می‌شود و نشان می‌دهد که استفاده از سلاح‌های هسته‌ای به هیچ عنوان قابل قبول نیست.

اما اگر آمریکا این کار را نمی کرد جنگ تمام نمی شد

ChatGPT & Midjourney | AI bot, [21/08/1402 09:57 ق.ظ]
این موضوع یک موضوع بسیار پیچیده است و افراد مختلف دیدگاه‌های مختلفی درباره آن دارند. برخی معتقدند که بمباران هسته‌ای هیروشیما و ناگازاکی باعث انتهای جنگ جهانی دوم شد و زندگی‌های بسیاری از نظامیان و غیر نظامیان را نجات داد. اما برخی دیگر معتقدند که استفاده از سلاح‌های هسته‌ای هرگز قابل توجیه نیست و باید همواره تلاش کرد تا از استفاده آن‌ها جلوگیری شود.

با توجه به تاریخچه و اثرات وحشتناک بمباران هسته‌ای هیروشیما و ناگازاکی، این موضوع همچنان یک موضوع حساس و پرجدل است. اما مهم است که به خاطر داشته باشیم که تاریخ باید به عنوان یک درس برای آینده استفاده شود و هرگز نباید اجازه داد که چنین فاجعه‌ای دوباره رخ دهد.

معرفی یک کتاب متفاوت درباره جنگ 8 ساله

در کتاب «نه برای جنگ» نوشته حسین ثنایی نژاد، مخاطب با رزمندگانی آشنا می شود که هم درگیر جنگ هستند و هم درگیر درس و مشق و کنکور و دانشگاه. کتاب برخلاف آثار مشابه، زیاد رنگ مذهبی ندارد و یک اثر انتقادی به حساب می آید. خواننده متوجه می شود هرقدر تصمیم گیران جنگ گند زدند، بچه های درگیر جنگ گل کاشتند. کتاب برای ماله کشی نوشته نشده و قهرمان های آن از جنس بچه های مدرسه هستند؛ بدون هیچ ادعایی. خود نویسنده آدمی است که با وجود استعداد زیاد، هیچگاه خودش را گم نکرده است. او جایی از کتاب درباره حذف کردن بنی صدری ها از نیروهای مسلح صحبت کرده. آدم از خودش می پرسد آیا این حذف کردن ها، منجر به ایجاد چرخه خشونت و زمینه ساز جنون گروه هایی نظیر مجاهدین نبود؟

نویسنده بارها در جنگ، روحیه خود را از دست داده است ولی از بیان آنها نمی ترسد زیرا می خواهد خواننده را با واقعیت روبرو کند نه با موهومات. او به ما می گوید همه رزمنده ها از یک طیف خاص با یک تفکر خاص نبودند. او به ما می گوید اگر رزمنده ها دعا می خواندند، پشت سرش شوخی هم می کردند. کتاب از یک طرف پر از سادگی و صفای باطن بچه های جنگ است که با وجود سن کم، بینش زیادی دارند و از طرفی محل منازعه افکار و سلایق مختلف است. با اینکه نویسنده بیشتر به تبعات منفی جنگ اشاره دارد اما از آثار مثبت جنگ (دفاع از کشور) مثل انسجام اجتماعی غافل نشده و از احترامی که سربازان در بین مردم داشتند نوشته است:

«اینکه همه مردم ما را فرزند خود می دانستند و برای کسانی که با جان فشانی از خاکشان دفاع می کردند ارزشی خاص و والا قائل بودند موجب مباهات و افتخارمان بود.» (ص 113)

لازم به ذکر است که در خاطره نگاری های مرسوم جنگ، برای مشروعیت دادن به یک خط فکری و یک جریان سیاسی خاص که قصد مصادره جنگ را دارد روایت‌هایی حتی جعل شده اند. یعنی مثلاً دیوارنوشته ای نقل شده که گوینده یک سال بعد، آن را گفته است. اگر خوشبینانه هم به موضوع نگریسته شود این حاصل ضعف حافظه راوی است که با توجه به جایگاه علمی و شخصیتی ثنایی نژاد (استاد دانشگاه) چنین ضعف هایی در کار او دیده نمی شود.

یک پاراگراف از کتاب:

«نیمه های اسفند سال 1361 بود که کار شناسایی روی منطقه عملیاتی جدید در شمال محدوده عملیات والفجر مقدماتی آغاز شد. البته پسوند مقدماتی وقتی به والفجر اضافه شد که پیشروی در منطقه عملیاتی فکه کاملاً متوقف شد. از آن طرف چون آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه تهران گفته بود: «عملیات والفجر آخرین عملیات ماست»، برای اینکه حرف ایشان نقض نشود و احتمالاً به خیال اینکه با انجام عملیات بعدی می توانند کار را یکسره کنند، این عملیات ناموفق را «والفجر مقدماتی» نامیدند تا همچنان تکلیف جنگ با عملیات والفجر تعیین شود. اما عملیات بعدی هم توفیقی به دست نیاورد و به ناچار آن را هم «والفجر 1» نامیدند. همین که شماره ای به «والفجر» چسبید، می شد حدس زد که جنگ بیش از این ها طول خواهد کشید، زیرا پس از عدد یک، دو قرار می گیرد و سه و چهار و پنج و اعداد بالاتر هم به دنبالش می آیند. بعدها که رقم والفجرها از پنج و شش گذشت، همه چشم به این داشتیم که دست کم «والفجر ده» آخرین عملیات باشد به میمنت این آیه از قرآن که: «والفجر و لیال عشر.» اما این رقم ها هم گاهی وانهاده می شدند و در میانه عملیات های والفجر نام های دیگری ظاهر می شدند تا عدد والفجر همچنان زیر ده بماند که البته نماند. عملیات هایی مثل کربلاهای پنج گانه و بیت المقدس دو و رمضان دو. بالاخره والفجر ده هم انجام شد، ولی به فتح ناکام حلبچه و آن بمباران شیمیایی فاجعه بار این شهر به وسیله صدام انجامید و همچنان از خاتمه جنگ خبری نشد.» (صص 285-284)

جملات پایانی کتاب (ص 400) مثل آب سردی است که بر پیکر مخاطب ریخته می شود و او را در یک فضای نیهیلیستیک رها می کند. وقتی می خواندم با خود می گفتم حیف از آن خون های پاک. اگر آن رزمندگان دلیر امروز دوباره سر از خاک بیرون بیاورند، به شما که عمر و جان شان را با بی خردی و شعارهای توخالی (راه قدس از کربلا می گذرد) گرفتید چه خواهند گفت؟

همسایه های قرمز

جنگ جهانی سوم، جنگ صلیبی دوم بود که سال گذشته در پی صلح ایروان به پایان رسید. صلیبی ها به دفاع از خود در برابر نوعثمانی ها پرداختند و سپس به سمت ایران آمدند. ما نه تنها مانع از پیشروی آنها شدیم بلکه سرزمین های تاریخی خود را در قفقاز پس گرفتیم. با این وجود، صلح به هیچ وجه نتوانست جلوی افزایش بنیادگرایی در منطقه را بگیرد. خون، خون می آورد و این در صلح، آشکارتر می‏گردد. در صلح، خون ها از روی زمین شسته می شود و خون مثل آب نیست که در زمین فرو برود؛ هر چه آب به آن ببندی حجمش بیشتر می‏شود. آخر می دانید... ذات خون، جهنده است! خاصه در شهر ما که ارمنی ها با مسلمانان یکجا جمع شده بودند. خون در هنگام صلح، جای رگ‏ها، در روان‏ انسان جاری می شود و در افعال سرد او تجسم می یابد. فعل سرد هم که مثل جنگ سرد است...

همه این چیزها مسلسل وار از ذهن من عبور می کرد که ناگهان به خودم آمدم و متوجه شدم رئیس شهربانی منتظر پاسخ من است. تکانی خورده و خطاب به او گفتم:

«اگر قانونی هست باید اجرا شود. یک ارمنی اگر مورد حمله و توهین قرار می گیرد نباید از تماس با پلیس بهراسد و یک پلیس نباید جانب دارانه با طرفین این دعوا برخورد کند.»

«ما به همه نیروهای خود این را ابلاغ کرده ایم. مشاهده بفرمایید.»

«آیا مشکل فعلی درباره اقلیت‌ها را با کاغذبازی می‌توان مرتفع کرد؟ خصوصاً شهری مثل این که بافتی شدیداً مذهبی دارد و سایه بنیادگرایی روی اقلیت سنگینی می‌کند.»

این حرف ها را خیلی محترمانه گفتم و نه با صدای بلند. صدای بلند، مثل برقی است که به زمین وصل می کنند؛ کرم های مغز را بلند می کند. سپس سرم را کج کرده و راهی خانه شدم. همیشه در مسیر، چهره مردم را ورانداز و با صورت های قبل از جنگ مقایسه می‏کردم. در این حین ماشین پشت سر بوق زد و رشته افکارم پاره شد. چون در لاین وسط بودم عصبی شدم ولی سعی کردم خوددار باشم! شاید اگر می‌دانست ارمنی هستم دستش را روی بوق نگه می‌داشت. در خیابان‏های این شهر بوق، بوق می‏آورد. مثل ذهن من که پی بوق دیگری رفت. بوقی که روی دیوار آپارتمان پاشیده بودند و مدارای واقعی آنجا بود که معنا پیدا می‏کرد. با اسپری قرمز نوشته بودند:

«اینجا جایی برای کفار نیست!»

من این جمله را پاک نکردم چون اعتقاد داشتم پاک کردن صورت مسئله، راه حل آن نیست. به عنوان یک آسیب‏شناس و مددکار اجتماعی در حال انجام مأموریت، کاملاً برایم روشن بود که اول باید از خودم شروع کنم. در وهله اول تصمیم گرفتم دیوارنوشته را کمی سبک کنم؛ مثل همه آن چیزی که از بدن خارج می شود و تو را سبک می کند. باید همینطور باشد وگرنه نمی توان تحمل کرد. بنابراین با گچ سفید و نقش گل و مرغ، تزئینش کردم. حداقل اینگونه جنبه هنری نیز پیدا می کرد و چشم را آزار نمی‏داد. همسرم می گفت: «شبیه پیرزنی شده که خط چشمی غلیظ کشیده!»

آپارتمان ما داخل شهرکی نظامی مستقر بود که همگی در جنگ صلیبی شرکت داشتند. ساکنین آنجا به شدت دارای وسواس‌های مذهبی بودند. طوری به ما نگاه می‌کردند که انگار هنوز در دوران شوم جنگ هستیم! و از آن بدتر گویی ما طی جنگ در جبهه مقابل آنها ایستاده‏ایم. هیچکس در آن جنگ عقب نشینی نکرد ولی همگی دچار عقبگردی تاریخی شدیم. چه انتظاری می شد داشت؟ وقتی به جمع‏شان می‌رفتم سکوت می‌کردند و دیالوگی بین‏مان رد و بدل نمی‌شد. با وجود اینکه فکر می کردم ممکن است ترس تلقی شود گاهی دستی تکان می دادم:

- سلام پسر عمو.

...

این سکوت نیز در امتداد همان بوق‏هایی قرار داشت که مدتی گوشم را می‏خراشید. خوشبختانه هنوز آنقدر منفعل نشده بودم تا از لاین میانه خودم خارج شوم و راه را برای جهلِ پشت سرم باز کنم. من آدمی نبودم که با طبلِ جنگ و سُرنای نفرت و بوقِ تعصب از میدان به در شوم و از مسئولیتم شانه خالی کنم. در هر حال آپارتمان می‌توانست یک تمرین باشد! اصلاً شاید حکمتی بود که اقامتگاه‏های ارمنی‏نشین تکمیل شده و ما سر از آنجا در آورده بودیم.

یک روز در حال مطالعه بودم که خیلی فی‏البداهه و در لحظه، تصمیم گرفتم نامه‌ای به همسایه بالایی که از همه تند و تیزتر بود بنویسم. معطل نکردم تا مبادا آن حس ناب از جوشش بیفتد:

همسایه سلام.

امیدوارم ایام به کام‏تان باشد.

سردی روابط بین ما باعث شد پلیته قلم را روشن کنم تا بلکه از نور و گرمای آن بهرمند شویم. اخیراً متوجه شدم ماه قبل -یعنی قبل از ورود ما به این آپارتمان- برخی از دوستان، از جمله خود شما با حضور ما در اینجا مخالف بودید و این مخالفت، هم‏اکنون نیز ادامه دارد. اگر این موضوع را همان زمان متوجه می‌شدم باز هم از تصمیم خودم منصرف نمی‌شدم. حتی بر رأی خود پافشاری می‌کردم؛ چون اعتقاد دارم این دوگانگی برای معتقدان به ادیان توحیدی بیشتر به یک سوء تفاهم شبیه است. ما هم مثل خودتان هستیم. دین ما می‌گوید اول خدا، بعد همسایه‌ات، بعد خودت. بنابراین ما همسایه را بیش از خود ارج می‌نهیم و احترام می‌کنیم. امروز داشتم کتاب «عیسی فرزند انسان» را ورق می‌زدم. نویسنده مسیحی «جبران خلیل جبران» می‌نویسد:

«همسایه‌تان، آن دومین حقیقت شما؛

آنسوی دیوارها خانه دارد...

چه می‌داند کسی؟ بلکه همسایه‌تان حقیقت برتر شما باشد اما در پیکری دیگر.

هان! چون خود دوستش بدارید

پس همسایه، مخاطب این نامه خودم نیز هستم. ما چون شما را دوست داریم، خودمان را هم دوست داریم. می‏دانم این حس متقابل است. مخالفت شما با اقامت ما از سر دلسوزی است و قطعاً آسایش ما را در نظر دارید. اما خدا را گواه می‌گیرم که ما در اینجا راحتیم. ما حتی در برخی از مراسم مذهبی شما نظیر عاشورا، شرکت می‌کنیم و صدای بلند عزاداری و اذان شما، ما را آزار نمی‌دهد.

خوشحال می‌شویم در جشنی که به مناسبت کریسمس، جمعه شب در منزل ما برگزار می‌شود حضور به هم رسانده، محفل ما را گرم کنید. باشد که در کنار درخت همیشه سبز، دوستی‌های همیشه سبز را نیز تجربه کنیم.

با احترام...

همسایه پایینی.

***

آمدند!

گرداگرد نشستند روی مبل‌ها؛ با چشمانی براق و نگاه‏هایی مات!

عامدانه چراغ‌های لاین را دورتادور خانه نصب کرده بودم تا در لحظه خاموش کردن لوستر، سایه همگی روی درخت همیشه سبز که در وسط قرار داشت بیفتد. اسمش را گذاشته بودم: «مراسم همسایه شدن». اما نمی‏دانم چرا درخت همیشه سبز دیده نمی‏شد! یک سایه سنگین، آن را از دیدها پنهان کرده بود!

از خواب پریدم و متوجه شدم این‌ها رؤیایی بیش نبوده. بدنم هنوز سست بود که صدایی از پشت درب خانه تکانم داد...

***

راستش می‌دانستم به این راحتی‌ها نیست. شاید از لحن نامه خوش‏شان نیامده بود و یا شاید فکر کرده بودند زیرپوستی از آنها انتقاد کرده‌ام. لابد گفته‌اند: «چقدر گستاخ!». شاید هم سلام کردن را نشانه ترس می دانستند و داشتند به ما ترسوها می خندیدند.

- اصلاً مگر با این کاغذبازی‌ها می‌توان چنین مسائلی را حل کرد؟ از من بعید بود! جای آنکه به احساسم اعتماد کنم باید این مثل ارمنی را در نظر می‏گرفتم که "هفت ‌بار گز کن، یک بار پاره کن."

همسرم این مصرع مولوی را توی گوشم خواند تا دست از غرغر کردن بردارم: «کوشش بیهوده به از خفتگی». شنیدن آن از زبان زنی که عمرش را وقف ادبیات کرده ولی به دلایل مذهبی از تدریس محروم شده بود، هم تسلابخش بود هم دردناک! گفتمش:

- این سکوتِ همسایه ها را چگونه می بینی؟ حالا که نیامدند باید چه کار کنیم؟

+ پاسخِ سکوت، سکوت است! بیا فردا ما هم روزه سکوت بگیریم!

جشن را بی سر و صدا برگزار کردیم. آخر شب، زباله‌ها را تا دم در بردم اما صدای گریه بچه باعث شد برگردم. زباله، به زباله‏دان فراموشیِ من سپرده شد. صبح، بعد از دیدن آن خواب بود که یادم آمد... نمی‌خواستم ذره ای شیرآبه بدبو، دستمایه ای برای سرزنش و دعوا شود.

درب را باز کردم. سایه‌ای سلانه سلانه روی دیوار راه‏پله حرکت کرد و به سرعت محو شد. نگاهی به دور و بر انداختم. پلاستیک زباله نبود. برگ ریزه‌های درخت همیشه سبز که هنگام ورود، مقداری از آن روی زمین ریخته بود، جارو شده بود. ابتدا فکر کردم از روی استیصال این کار را کرده‌اند. در نظر آنان، ما ناپاکانی بودیم که هر ردی از ما نیز ناپاک بود. اما وقتی از پنجره، بیرون را نگاه کردم از این قضاوت خود شرمنده شدم. دیوارنوشته کذایی را با اسپری سبز خط خطی کرده بودند. حالا دیوار، تبدیل شده بود به ابروبادهایی ملتهب از سه رنگ سبز، سفید و سرخ.

از اینکه جواب نامه را گرفته بودم بسیار خرسند شدم. نه اینکه نامه خیلی مهم بوده باشد؛ نه! نامه اصلی در دل ما نوشته می شود. اتفاقاً کار اساسی را آنها انجام داده بودند. به قول همسرم: «به عمل کار برآید به سخن‏دانی نیست».

- خداوند سایه این همسایه‌ها را از سر ما کم نکند.

اولین روز سال را سبک و سرشار از شادی آغاز کردم. می دانستم که وضعیت، بهتر از این هم خواهد شد. حس خیلی خوبی است وقتی روزهای تعطیل نیز به وظیفه خود عمل می‌کنی. همه چیز مثل پر سبک می‌شود؛ فضا، خانواده، راه پله، دیوار، سایه، همسایه...

فقط دو چیز هنوز سنگین بود: «تقویم»؛ که گذر زمان، آن را نیز سبک می‌کرد. «آسمان»؛ که آن هم با بارش باران سبک می‏شد. خدا از دهانم شنید! خیلی زود جای همه بوق‌های ممتد را صدای قطرات باران پر کرد. وقتی آدم سبک می‌شود قوای مخیله او نیز تحریک می‌شوند. فکر می‌کردم آپارتمان‌ها نیز ارگانیسم‌های زنده‌ای هستند که روحی دارند و غذای این روح، سکوت است. همانطور که زباله‌ها را از آپارتمان خارج می‌کنیم باید لجاجت‌ها و عداوت‌ها را نیز دور بریزیم. اینگونه دیگر آپارتمان‏ها، خانه ارواح نخواهند بود. همزمان با جاری شدن آب در ناودان، دفتر یادداشت را باز کردم و پشت صفحه‏ای که به جملات جبران خلیل مزین شده بود نوشتم: «اگر کاغذبازی می‏کنیم بهتر است این کاغذها اداری نباشند. مشکلات را باید با کمک ادبیات، از پایین حل کرد. همیشه اصلاحات از بالا ناکام بوده‏ است.»

همسرم وارد شد ولی دستش خالی از نان داغ همیشگی بود. در عوض یک اسپری در دست داشت با صورتی پر از کنجدهای سبز. صدای بوق یک ماشین، بچه را به گریه انداخت.

پایان

کارت های تاریخی جنگ های اعراب مسلمان علیه ایرانیان


🔶 کارت تاریخی شماره 1
🏴 جنگ ذوقار
🔹سال: 604 میلادی (20 قبل از هجرت)
🔹بین: خسرو پرویز 🔻 قبایل بکر بن وائل
🔹پیروز: اعراب

ادامه 👇

🔶توضیح:
🔹قبل از هجوم مسلمانان به ایران، یک تنش جدی بین حکومت مرکزی ایران با قبایل عرب (که متحد ایران بودند) ظهور کرد و منجر به جنگ شد. این جنگ نشان دهنده علائم سست شدن هسته نظامی و سیاسی ایران بود.
🔶دلیل جنگ:
🔹کشته شدن نعمان بن منذر آخرین امیر ملوک لخمی به دست خسرو پرویز: (ملوک لخمی دست نشانده ساسانیان و مدافع منافع ایران در بین اعراب محسوب می شدند)
🔶نکته ها:
🔹خیانت قیس بن مسعود، فرمانده عربِ سپاهِ خسرو، از عوامل شکست ساسانیان بود.
🔶نتایج:
🔹 سد بین ایران و اعرابِ شبه جزیره شکسته شد.
🔹داستان شکست ایران انعکاس زیادی در تمام قبایل عربستان پیدا کرد و تأثیر زیادی در فتوحات بعدی اعراب داشت.
🔶مکان:
🔹نزدیک پایتخت لخمی ها (حیره یا کوفه امروزی)
@jangVsolh


🔶 کارت تاریخی شماره 2
🏴 جنگ ذات السلاسل(زنجیر)
🔹سال: 12ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی🔻اعراب مسلمان
🔹رهبران: پوران دخت پادشاه ایران🔻ابوبکر خلیفه مسلمانان
🔹فرماندهان: هرمز🔻خالد بن ولید
🔹پیروز: اعراب
ادامه...

🔶 دلیل جنگ:
🔹تنبیه اعرابِ عراق و هم پیمانانِ اهل رده توسط مسلمانان، ناچار منتهی شد به تصادم با لشکریان ایران
🔶 نکته ها:
🔹اولین جنگ از رشته جنگ های صدر اسلام بود.
🔹این جنگ را بایستی جنگ سرحدی دانست چون مرزبانان ایرانی می جنگیدند.
🔹دلیل نامگذاری زنجیر، بسته شدن ایرانیان با زنجیر بود که بر خلاف آنچه اعراب می پنداشتند نوعی آرایش جنگی بوده است.
🔶 نتایج:
🔹هرمز در جنگ تن به تن با خالد بن ولید کشته شد.
🔹خالد ساحل فرات را گرفت.
🔹تابوی شکست ناپذیری ایرانیان کاملاً شکسته شد و اعراب را به جد به فکر تسخیر ایران انداخت.
🔶 مکان:
🔹دژ حفیر -کویت امروزی
@jangVsolh


🔶 کارت تاریخی شماره 3
🏴 جنگ جسر (پل)
🔹 سال: 13 ه.ق
🔹 بین: اعراب مسلمان 🔻 ایران ساسانی
🔹 رهبران: عمر بن خطاب 🔻 پوران دخت
🔹 فرماندهان: ابوعبیده ثقفی 🔻 بهمن جادویه
✅ پیروز: ایران
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹برانگیختن اعراب توسط ابوعبید و تشویق آنان به جهاد و کسب غنیمت بسیار.
🔶 نکته ها:
🔹کشته شدن پرچم داران سپاه اعراب از جمله برادر ابوعبیده و بالا رفتن روحیه ایرانیان.
🔹رم کردن اسبان اعراب با دیدن فیل های سپاه ایران و کشته شدن ابوعبیده زیر پای فیل ها و جانشینی مثنی بن حارث.
🔹شکستن پل توسط اعراب برای جلوگیری از فرار سربازانِ عرب، و بازسازی دوباره آن برای فرار به مدینه.
🔶 نتایج:
🔹عدم تعقیب دشمن به دلیل شورش در مدائن بر ضد رستم فرخزاد.
🔶 مکان:
🔹بابل - کنار رود فرات
@jangVsolh



🔶 کارت تاریخی شماره 4
🏴 جنگ قادسیه
🔹سال: 14 ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی 🔻 اعراب مسلمان
🔹رهبران: یزدگرد سوم 🔻 عمر بن خطاب
🔹فرماندهان: رستم فرخزاد 🔻 سعد بن ابی وقاص
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹دعوت ایرانیان به اسلام. کسب غنایم. کشورگشایی. اصرار یزدگرد به جنگ. مذاکرات بی نتیجه قبل از جنگ
🔶 نکته ها:
🔹اعراب این جنگ را لیله الهریر نامیدند چراکه تا صبح فریاد ناله مجروحان و غریو چکاچک شمشیرها و نیزه ها دشت را پر کرده بود.
🔶 نتایج:
🔹رستم فرخزاد کشته شد.
🔹درفش کاویانی به دست اعراب افتاد.
🔹ساحل غربی فرات به دست اعراب افتاد.
🔹هدف بعدیِ سعد، مداین و شهر تیسفون بود(پایتخت).
🔹برای رسیدن به این هدف، اعراب شهرهای بصره و کوفه را بنا کردند و این دو شهر پایگاهی برای لشکرکشی های اعراب به درون ایران شد.
🔶 مکان:
🔹قادسیه - نزدیک کربلای کنونی

@jangVsolh



🔶 کارت تاریخی شماره 5
🏴 جنگ مدائن (تیسفون)
🔹سال: 16 ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی 🔻 اعراب مسلمان
🔹رهبران: یزدگرد سوم 🔻 عمر بن خطاب
🔹فرماندهان: فرخزاد 🔻 سعد بن ابی وقاص
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹سعد پس از جنگ قادسیه، دو ماه در آنجا ماند تا دستور از خلیفه عمر رسید که به مدائن برود.
🔶 نکته ها:
🔹جمله معروف «دیوان آمدند» در همین جنگ توسط نگهبانانِ تیسفون، نزدیک دروازه های پایتخت 400 ساله بانگ زده شد.
🔶 نتایج:
🔹مجموعه شهرهای مداین(7 شهر نزدیک هم در دو جانب دجله) به دست اعراب افتاد.
🔹تخت طلای خسرو و فرش بهارستان از غنایم این جنگ بود.
🔹سعد دستور داد در کهندژِ تیسفون مسجدی بسازند.
🔶 مکان:
🔹مداین

@jangVsolh



کارت تاریخی شماره 6
🏴 جنگ جلولاء
🔹سال: 16 ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی 🔻 اعراب مسلمان
🔹رهبران: یزدگرد سوم 🔻 عمر بن خطاب
🔹فرماندهان: مهران رازی 🔻 هاشم بن عتبه
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹سپاه ساسانی پس از شکستِ مداین به جلولاء گریخته بودند و اعراب اصرار به ادامه فتوحات داشتند
🔶 نکته ها:
🔹منطقه جلولاء 7 ماه در محاصره اعراب بود.
🔹شدیدترین نبرد ساسانیان با اعراب بود.
🔹ایرانیان از تاکتیکِ خندق استفاده کردند که موفقیت آمیز نبود.
🔶 نتایج:
🔹چون گزارش شکست ایرانیان به یزدگرد رسید از حلوان به ری رفت.
🔹غنایم فراوان میان لشکریان تقسیم و خمس آن نزد عمر فرستاده شد.
🔶 مکان:
🔹نزدیک خانقین (کنار مرز ایران و عراق فعلی)

@jangVsolh



کارت تاریخی شماره 7
🏴 جنگ نهاوند
🔹سال: 21 ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی 🔻 اعراب مسلمان
🔹رهبران: یزدگرد سوم 🔻 عمر بن خطاب
🔹فرماندهان: یزدگرد سوم 🔻 سعد بن ابی وقاص
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹شکست ایرانیان در جلولاء باعث تضعیف مضاعف یزدگرد شد و عربان فرصت طلب را آماده نبردی دوباره کرد. با این حال یزدگرد دست از مبارزه برنداشت و از مردم ایران یاری خواست که حلوان و تیسفون را نجات دهند و کوفه و بصره که مهمترین سنگرهای اعراب بود تسخیر کنند.
🔶 نکته ها:
🔹حیله اعراب مبنی بر انتشار خبر مرگ خلیفه مسلمین، ایرانیان را از سنگرها بیرون کشید و جنگ از حالت تدافعی به صحرایی تغییر ماهیت داد.
🔹اعراب این جنگ را فتح الفتوح نامیدند چراکه بعد از آن موفق شدند سراسر ایران را به راحتی به دست آورند.
🔶 نتایج:
🔹در سال 21 هرمزان والی خوزستان مقاومتی سخت اما بی فایده کرد.
🔹در سال 25 شورشی در ری و آذربایجان اتفاق افتاد که به ترتیب سعد بن ابی وقاص و ولید بن عقبه آن را فرو نشاندند.
🔹در سال 29 استخر در جنگی به تسخیر ابوموسی اشعری در آمد.
🔹در سال 31 یزدگرد برای تجدید قوا به مرو رفت اما ماهوی به او پشت کرد و او در نهایتِ آوارگی توسط مأموران ماهوی و یا یک آسیابان کشته شد
🔶 مکان:
🔹نهاوند

@jangVsolh


کارت تاریخی شماره 7.5
🏴 جنگ واجرود
🔹سال: 21 ه.ق
🔹بین: ایران ساسانی 🔻 اعراب مسلمان
🔹فرماندهان: موتا دیلمی، فرخان زيبندى، اسفندیار، وارازتیروتس ارمنی🔻نعیم بن مقرن (برادر نعمان بن مُقَرِّن که که در جنگ نهاوند کشته شد)
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل جنگ:
🔹خبر شکست نهاوند، موتا دیلمی را که از سرداران سپاه رستم فرخزاد در جنگ قادسیه بود سخت آشفته کرد و تصمیم گرفت با سپاه گیلان به جنگ اعراب برود.
🔹ديلم، رى و آذربايجان آخرین محور مقاومت بودند.
🔹موتا نامه ای به ری نزد فرخان زيبندى (فرماندار ری) و اسفندیار (برادرزاده رستم فرخزاد و فرماندار آذربایجان) فرستاد و از آنان دعوت کرد در جنگ با اعراب او را یاری کنند. آنها که کینه قاتلان رستم را در دل داشتند بی درنگ این درخواست را قبول کردند.

🔶 نکته ها:
🔹ابتدا نعیم به شدت هراسناک شد و طی نامه ای به خلیفه عمر تقاضای نیروی کمکی کرد و خود با سپاهش از همدان گریخت ولی بعد از تجدید قوا دوباره بازگشت.

🔶 نتایج:
🔹ساسانیان در این جنگ شکست خوردند.
🔹موتا دیلمی و وارازتیروتس ارمنی کشته شدند.
🔹پس از مرگ موتا (فرماندهی جنگ) سپاه ایران از هم گسست.
🔹فرخان زيبندى با سپاهش به ری و اسفندیار به آذربایجان بازگشتند.
🔹نعیم لشکری را به آذربایجان فرستاد و خود به ری لشکر کشید و آنجا را فتح کرد.
🔹می توان این جنگ را آخرين رویارویی ايران و اعراب دانست. از آن پس اعراب به شهرهاى ايران سرازير شده و شهرها را پس از ديگرى گشودند. (به جز دیلم که کانون مقاومت شد)

🔶 مکان:
🔹واجرود، روستایی در نزدیکی همدان (بین قزوین و همدان)

📚منابع:
فرهنگ جامع تاریخ ایران | تاریخ منتظم ناصری | شهریاران گمنام

کانال «تاریخ و دیالوگ»
⚔️ @jangVsolh 🎭



کارت تاریخی شماره 8
🏴 قیام قارن
🔹سال: 32 ه.ق
🔹طرفین: قارن 🔻 عبدالله خازم
🔹خلیفه: عثمان
🔹امیر خراسان: قیس بن هیثم
🔹حاکم خراسان: ابن عامر
✅ پیروز: اعراب
ادامه 👇

🔶 دلیل قیام:
🔹قارن قصد داشت با بیرون راندن اعراب از خراسان برای خود پادشاهی تشکیل دهد
🔹ابن عامر به حج رفته بود و مردم این فرصت را غنیمت شمردند
🔶 نکته ها:
🔹این قیام پس از مرگ یزدگرد و از تبعات آن بود.
🔹با اغراق 40هزار نفر همراهان قارن از طبس، بادغیس، هرات و قهستان بودند که اغلب کشاورزان و رعایای ناراضی بودند.
🔹ابن خازم از سپاه بصره برای سرکوب کمک گرفت.
🔹برخی مورخین اعتقاد دارند قیام قارن از پشتوانه ملی و مذهبی برخوردار نبود و سپاهیان ترک در لشکر او، گروه نامتجانس را به وجود آوردند و این مسأله یکی از مهمترین دلایل شکست قارن بود.
🔶 نتایج:
🔹اعراب با اینکه تعدادشان به مراتب کمتر از سپاه قارن بود به آنها شبیخون زدند و سپاه ایشان را در هم کوفتند.
🔹قارن کشته شد
🔹اسیر زیادی گرفته شد و به عنوان غلام و کنیز بین لشکریان تقسیم شد
🔹ابن عامر، ابن خازم را امیر خراسان کرد و او تا واقعه جنگ جمل (36 ه.ق) در این منصب ماند و بعد به بصره رفت.
🔶 مکان:
🔹خراسان

ادامه کارت های تاریخی در کانال تلگرام: @jangVsolh

جنگ روانی یا روان جنگی؟

سربازها با شستشوی مغزی رهبران خود مسخ می شدند تا آنها را در پی جنگ ها به لذت های خاصی برسانند.

بهانه های زیادی برای جنگیدن وجود داره. اما همیشه عوامل بیرونی بررسی میشه. اما...

1- یکی از ریشه های اصلی جنگ ها جهل، عقده و یا ناهنجاریهای دوران کودکی هست.

2- همیشه پای یک زن در میون هست.

بزرگترین ایده و سعادت چنگیز سوار شدن بر اسبان دشمنان مغلوب و تصاحب زنان آنها بود.

آیا جواب اصلی در این کلمه دو حرفی خلاصه میشه: زن  ؟!

نباید مطلق حرف زد. جنگ هایی هست که برای دفاع از آب و خاکه. ولی همون جنگها رو هم مطالعه کنید می بینید ذهن سربازها توسط رهبر جنگجو مسخ شده (هرچند هدف مقدس باشه). و باز متوجه میشی رهبری یه رابطه عاشقانه داره که سعی داره با قدرت گیریش اونو تقویت کنه. البته زن اینجا می تونه نماد قدرت، شهرت، ثروت، انتقام و یا از همه بدتر ایدئولوژی باشه. در هر صورت آدمی که شهوتِ اینا رو داره در واقع با اینها ازدواج کرده. حرم سرای درونی سلطان.

توجه داشته باشید ما در مورد سران صحبت می کنیم وگرنه میشه خالص جنگید...