تغییر اقلیم در خراسان رضوی

انتشار گازهای گلخانه ای گرمای خورشید را به دام می اندازد. این منجر به گرم شدن کره زمین و تغییرات آب و هوایی می شود. جهان در حال حاضر سریعتر از هر زمان دیگری در حال گرم شدن است. مهم ترین عوامل این رویداد عبارت است از: تولید برق، تولید کالا، قطع کردن جنگل ها، حمل و نقل، تولید غذا، مصرف‏گرایی و... این عوامل موجب گرم شدن زمین و در نتیجه تغییر اقلیم شده است. در سطح استانی، تغییر اقلیم، حاکی از نوعی هرج و مرج و یا تفاوت در داده های گذشته و حالِ استان از نظر جغرافیایی و طبیعی است. امروز کاهش بارش، تغییر رژیم بارش و افزایش دما در سطح استان بسیار متفاوت با گذشته است. هر سه عامل نقش تعیین کننده داشته اند چنانچه در گذشته برف بیشتری در استان می‏بارید که امروز خبری از آن نیست. مورد دوم، تغییر رژیم بارش است که اشاره به تغییر نوع بارش ها دارد. امروز بارش‏های منظم و طولانی جای خود را به بارش های رگباری و حدی داده اند. به عنوان نمونه در 2 سال گذشته (1401-1400) در کلات تقریباً در 12 ساعت حدود 60 میلی‏متر بارش گزارش شد که مشابه آن در سبزوار و مشهد نیز مشاهده شد. این بارش های رگباری بیش از آنکه نعمت باشند ویرانگر و مسئله‏ساز بوده‏اند. نشانه های این وضعیت از سال 1386ه.ش و 1387ه.ش در استان، خود را نشان داده بود. در این دو سال، خشکسالی اتفاق افتاد اما بلافاصله 2 سال بعدی پربارش‏ترین سال های استان بود که رقم بارش به 316 میلی‏متر رسید که طبیعی نبود. یک شاخص دیگر تغییر اقلیم استان این بود که زمان بارش نیز در حال تغییر است و بارش های شدیدی در مرداد اتفاق می افتد. قبلاً به طور متوسط حدود 40% بارندگی‏ها در زمستان اتفاق می افتاد، حدود مثلاً 25% تا 30% در بهار بود و بقیه در پاییز. امروز تابستان به لحاظ حجم بارش در حال پیشروی است که این می‏تواند زنگ خطر باشد. اینها همگی از آثار گرمایش زمین و به تبع آن تغییر اقلیم هستند.(گفت‌وگو با محمد علایی، ج1، 12/10/1401) اولین آسیب از تغییر اقلیم به بخش کشاورزی وارد می شود. در پاییز که کشاورزهای خراسانی چشم‏شان به آسمان است که بتوانند کشت پاییزه خود را یا به صورت دیم یا به صورت آبی داشته باشند، بارندگی به کمترین حد ممکن رسیده است و باید با کشت پاییزه خداحافظی کرد.(گفت‌وگو با حبیب الله کریمیان، 05/11/1401) به این پدیده های غیرمعمول، پدیده های حدی می گویند که تغییر اقلیم باعث افزایش این پدیده های حدی می شود.(گفت‌وگو با محمد فشایی، 30/01/1402) به نظر می رسد اولین پدیده های حدی در خراسان مربوط به دهه 1370 است که در این زمان بدون وقفه هر سال در یک قسمت از استان خشکسالی اتفاق می افتاد و گاه، عامل این خشکسالی ها سرما بود چنانچه روزنامه خراسان در سال 1373 ضمن بیان اینکه بیش از 70% خسارات ناشی از خشکسالی کشور متوجه خراسان است، به 3 مشکل اساسی سال جاری یعنی سرما، عدم بارندگی و بادهای گرم اشاره می کند و می نویسد سرمای تا 12 درجه زیر صفر در اواخر فروردین، لطمه شدیدی به باغات منطقه و تاکستان ها زد و بعد اشاره می کند عدم بارندگی از اوایل اردیبهشت و پراکنش نامناسب بارندگی نیز به همراه وقوع بادهای گرم به محصول غله خسارت وارد کرد. در بخش دیگری از این گزارش آمده است که درختان شمال خراسان دچار خزان زودرس شده اند.(روزنامه خراسان، «بیش از 70 درصد»، 1373، 9) آخرین مورد مشهود تغییر اقلیم در سیل سال 1398 مشهد اتفاق افتاد.(گفت‌وگو با محمد فشایی، 30/01/1402) همه این پدیده های غیرمعمول در مجموع نشانه تغییر اقلیم هستند. امروز که تغییر اقلیم، باعث تغییر نوع بارش ها از برف به باران شده نیاز به روش های علمی بیش از پیش احساس می شود.(گفت‌وگو با حسین انصاری، ج2، 16/01/1402)

جدول ناقص

ردیف

عنوان

سال

تاسیس جنگلبانی

1297ه.ش

اداره آبیاری و سدسازی و اداره قنوات

1315 ه.ش

تاسیس ادارات بررسی‌های آب و خاک و حفظ منابع در وزارت کشاورزی

1328 ه.ش

تاسیس اداره کل مهندسی زراعی

1333 ه.ش

تشکیل کمیته حفاظت آب و خاک

1337 ه.ش

تاسیس سازمان آب در مشهد

1342 ه.ش

تاسیس وزارت آب و برق

1343 ه.ش

تشكیل شورای عالی آب

1381 ه.ش

زیستن در لحظه

پاسخ به کامنت یکی از مخاطبین
چون کامنت خصوصی بود فقط به ذکر پاسخ بسنده خواهد شد


سلام. ممنون از کامنت شما در وبلاگ شالگردن تاریخ
به نظرم بهترین گزینه برای پاسخ به پرسش های شما خود دکتر نراقی هست و حرف هایی که من اینجا می زنم، حرف های یک آدم معمولی هست و کامل نیست. به نظر من اینکه اندیشه های دکتر نراقی باعث شده از ایده های قبلی خودتون گذر کنید خیلی گرانبها و تحسین برانگیزه. کاری ندارم از خداناباوری رسیدید به خداباوری؛ چیزی که اهمیت داره فقط همون انتقال هست. این نشون میده شما در حال تجربه هستید، پویا و منعطف هستید، روح دارید، پرواز می کنید، در راه هستید و به نشستن و سنگ شدن رضایت ندادید. به نظرم همین گواه صدق هست به شرطی همچنان کوشنده باشید و از اعتقادات فعلی خودتون، بت نسازید و در اون متوقف نشید. من هم برای دکتر نراقی ارزش زیادی قائل هستم ولی از اندیشه دینی گذر کردم. نه اینکه دین ستیز شده باشم ولی دیگه اندیشه های دینی، هرچند روشنفکرانه، اثری روی من نداره. البته فکر می کنم شما هم مثل من به شخصیت عرفانی دکتر نراقی نزدیک شدید؛ نه اون وجه دینیش.
اینطور که من فهمیدم ایمان مقوله ای هست که به ابدیت بر می گرده پس نمیشه مثل چیزهای فانی به اون دست پیدا کرد. اما به مقتضای انسان بودنمون می تونیم استشمامش کنیم. راستش من هم مثل شما در راه هستم ولی هنوز ایمان رو تجربه نکردم. شاید هنوز باید جلو برم، روی شاخه های دیگه بشینم، عجله نکنم تا «خود راه بگویدم که چون باید رفت». شاید دست آخر بفهمم ایمان، اصلا همین راهی بوده که در سنگلاخ هاش قدم زدم، زمین خوردم، نشستم و پاشدم بدون اینکه بدونم این، همون گمشده منه. به قول آدیاشانتی، حقیقت این است که تو هم‌اکنون همان چیزی هستی که در جستجویشی. تو با چشمان خداوند به دنبال او می‌گردی. این حقیقت بسیار ساده، تکان‌دهنده و بنیادی است تا آنجا که می‌تواند به‌راحتی در میان هیاهوی جستجو گم شود. با این بینش، حتی رنج های شما هم مقدس هستند.
اینطور که عرفا گفتند بهترین مراقبه، در لحظه زیستن هست؛ بدون قضاوت و بدون چشمداشت. نیاز به نشستن به سبک بودایی ها نیست، باید زندگیش کنی؛ موقع راه رفتن، چای نوشیدن، دوش گرفتن و... به قول هاکوئین اکاکو مدیتیشن در وسط فعالیت یک هزار بار برتر از مدیتیشن در سکوت است. عرفای خودمون هم در بحث خلوت در انجمن به همین اشاره داشتند.
اینکه فکر می کنید نرسیدید یا نمی تونید اندیشه های تازه خودتون رو به ایمان تبدیل کنید، یعنی اینکه در لحظه نیستید بلکه هدف دارید. هدف تون رسیدن به ایمان و کسب مراتب معنوی هست و همین مشکل شماست. این هدف، باعث میشه شما از ایمان دور بشید چون رسیدن، به معنای خطی دیدن موضوع هست. این اتفاق برعکس اونچه که شما گفتید به خاطر سابقه آتئیستی شما نیست بلکه به خاطر شرطی شدن شما نسبت به رویدادهای طبیعی هست که با فرمول علت و معلولی حرکت می کنه. در همه ما با هر سابقه ای این فرمول ها وجود داره و باعث میشه چشم ما روی مناسباتِ دیگه بسته بشه. به قول پما گوردون، یکی از ژرف ترین الگوهای عادتی که ما داریم این حس است که، این لحظه حاضر به اندازه کافی خوب نیست.
باید سیمکشی مغزتونو عوض کنید یا بهتره بگم سطح آگاهی تون رو بالا ببرید یا اصلا بهتره بگیم باید جور دیگه ای به مسائل نگاه کنید تا بتونید از این سیکل خطی بیرون بیاید. البته خود این هم نباید تبدیل به هدفی بشه که از فردا قراره برای رسیدن بهش تلاش کنید. برای تحققش باید یک جور رضایت یا رهاشدگی یا استغنا رو در وجود خودتون نهادینه کنید. حتی رضایت به ناقص بودن تون! شما در نقص خودتون کاملید. جایی شنیدم راهِ بیرون آمدن از جایی که نمی‌خواهی‌اش، این است که آن را دوست داشته باشی! مقاومت نکنید و خواهید دید ایمان چیزی هست که از درون شما جوشش می کنه و شما فقط باید حسش کنید، نگاهش کنید، به نظاره بنشینید بدون اینکه توقعی ازش داشته باشید. همین الان هم این جوشش درون شما وجود داره ولی دور تا دورش رو ایگو فرا گرفته و مانع میشه نور به طور واضح دیده بشه.
مخاطب اول همه این توصیه ها خودم بودم ولی در عین حال امیدوارم تونسته باشم گوشه ای از پرسش های شما رو هم در وسع خودم پاسخ داده باشم. همونطور که در ابتدا هم متذکر شدم همون پرسش رو عیناً برای دکتر نراقی بفرستید ببینید چی میگن. می تونید از طریق دایرکت اینستاگرام شون اقدام کنید. منظور من از موقعیت جسمی، همان نقص فلج گونه نیمی از صورت ایشان بود.

چند تا مطلب هم در قالب عکس و متن براتون فرستادم شاید به کارتون بیاد.
مانا باشید


متن ها:


خانم سوفیا ساناندا میگه:
رهایی ابدا با جنگ به دست نمى آيد. مراقبه حتی یک انجام دادن هم نیست
برای همین وقتی شخصی مراقبه می کند، نباید فکر کند که "من" مراقبه می کنم. وجودِ شما خود مراقبه است .
تنها همین نکته باید درک شود که "رهایی" یک مجادله نیست، یک اعتماد است.

بشار میگه:
اگر دیدی نمی‌توانی عشق بی‌قیدوشرط را بروز دهی، حتما جنبه‌هایی از خودت هستند که عاشق بی‌قیدوشرط آن‌ها نیستی!
​​​​​​​
جف فاستر میگه:
سعی نکن هم‌اکنون "قلبت را باز" کنی. این کار تجاوزی ظریف نسبت به این قلب است؛
و با این کار قلب خودش را محکم‌تر می‌بندد تا از خودش محافظت کند.
به جای آن، به وضعیت فعلی قلبت سر فرود آر.
اگر بسته است، بگذار بسته باشد. آن را تقدیس و تطهیر کن.
اعتماد کن که وقتی قلب آماده است، نه حتی یک لحظه زودتر، باز خواهد شد.
مانند باز شدن گلی در گرمای مطبوع خورشید.
برای قلب هیچ عجله‌ای وجود ندارد.
​​​​​​​
ماریوس ماکسیموس میگه:
زندگی می‌تواند بسیار پرمعنی شود
وقتی تو رقص با هرج و مرج را آموختی.

همزمانی رویدادها

حتماً برای شما هم پیش آمده که گاهی به چیزی فکر می کنید یا چیزی در زندگی شما برجسته می شود و در همین اثنا اتفاقی کاملاً مرتبط با همان موضوع رخ می دهد.

دکتر حسین ثنایی نژاد می گوید:

همزمانی‌ها در زندگی همه ما گهگاه به وقوع می‌پیوندند. من شخصا بیش از آنکه به دلیل و علت وقوع‌شان بیاندیشم، برایم الهام بخش می‌شوند. در چنین مواردی با سهراب سپهری همراه می‌شوم که:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

یک دوره بندی ساده مبتنی بر فرهنگ، از تاریخ ایران دوره اسلامی

اگر ایران دوره اسلامی را به قصد کشف یک فرمول فرهنگی، زمانبندی کنیم متوجه می شویم
دو قرن اول را باید دوره اخلاق و فقه دانست.
قرن سوم تا قرن هفتم هجری دوره علم و فلسفه بود.
از بعد از هجوم مغول، دوره ادبیات و هنر آغاز شد.

البته باید خاطرنشان کرد این تقسیم بندی به این معنی نیست که مثلاً ما در دوره هنر، علم نداریم. داریم ولی محوریت با هنر است.

به این جمله دقت کنید: «پا به پای انحطاط اخلاقی و فکری عصر تیموری، تجدید عمارت و بازسازی و آبادانی شهرها و ترویج ادبیات و هنر به حد اعلایی می رسید.»(میرجعفری، 1392: 69)

رابطه فیزیک با هنر

عبدالحسین زرین کوب می گوید آیا گه گاه آشنایی با تاریخ، سبب نمی شود که یک قطعه موسیقی بهتر ادراک شود؟(زرین کوب، 1385: 24) شاید بگویید اینها چه ربطی به هم دارند. اما این پرسشی نیست که فقط ذهن زرین کوب را به خود مشغول کرده باشد.

الگویی که شما در فیزیک ذرات پیدا می کنید اغلب بسیار شبیه نوعی تقارن هست که می توان در موسیقی نیز آن را بیابید.(مستند درون کرمچاله ها، فصل4: 1)

در هنرهای دیگر هم این رابطه مشهود است. مثلاً در نستعلیق ایرانی.

خطاط نستعلیق که با فیزیک آشناست می تواند بفهمد خوشنویسی با نسبیت عام انیشتن ارتباط دارد. در شکل 1، واژه «عشق» چون سنگین تر از حرف «ی» هست پایین تر نوشته می شود. در واقع عشق، فضا را خم می کند. دایره ها و کشیده ها هم به نسبت جایگاه و ضخامت خود نیروی جاذبه یا دافعه ایجاد می کنند. مثلاً نقطه اتکای کلمه «تو» کمی متمایل می شود به ق (در عشق)

با الهام از استاد عباسی به نقل از استاد ذوالریاستین (آموزشگاه خطاطی ذوالریاستین مشهد)

متأسفانه شکل ها موجود نیست، می توانید این الگو را در دستخط اساتید پیدا کنید.

آیا ستاره ها زنده اند؟

  1. کواکب، اشیاء را تخیل می‌ کنند و تخیل آنها سبب حدوث اشیاء می‌ شود و گاهی تخیل آنها سبب ایجاد تخیلاتی در نفوس ما می‌ شود و ما را به انجام کارهایی وا می دارد.[i]
  2. او (تعالی شأنه) اشیا را موجود می سازد چون آنها را تعقل می کند.[ii]
  3. هر بدن تا حدوث می یابد نفسی هم با آن حادث می گردد.[iii]
  4. نفوس پس از مرگ می روند به یکی از افلاک تعلق می گیرند. (افلاطون) افلاطون اعتقاد داره هر روحی یک ستاره همراه داره که بعد از مرگش به اون ستاره بر می گرده

از خواندن 4 گزاره بالا چه نتیجه ای می گیرید؟

جمله اول متعلق به فارابی است و جملات بعد متعلق به ملاصدرا. با توجه به فاصله زمانی بین این دو، این گزاره ها نشون میده چه ایده هایی در ایران قرون میانه حاکم بوده. اولاً بین انسان و افلاک رابطه ای هست و این رابطه دوسویه است. ثانیاً جهان دارای طبقات است و هر طبقه بر طبقه پایین تر خودش مسلطه. این طبقات تنها به طبقات پوست پیازی در نجوم کلاسیک اشاره نداره بلکه به شعور اشاره داره. مثلاً انسان نسبت به مورچه در طبقه بالاتری قرار داره چون شعور انسان بالاتره. ولی گاهی اختلاف این شعور به قدری بالاست که صاحب شعور بالاتر، می تونه تنها با تخیل کردن، باعث خلق چیزی در طبقه پایین تر خودش بشه. چیزی که خلق میشه جنسش از جنس طبقه خودش هست (مثلاً ماده) ولی اثری از طبقه بالاتر هم در اون باقی می مونه به همین دلیل هر بدنی که متولد میشه، نفس یا روح هم به اون تعلق می گیره و همین نفس یا روح باعث میشه ما به تکاپو بیفتیم تا به طبقه بالاتر (خونه اصلی خودمون) رجعت کنیم. خونه ما کجاست؟ طبقه بالاتر، شعور بالاتر، عقول بالاتر و... هر چیزی که شما اسمشو بذارید. فقط می دونیم بالاتره. برای همین از واژه افلاک، برای توصیفش استفاده می کنیم. البته به نظر می رسه افلاک، فقط وجه سمبلیک نداشته بلکه واقعاً قدیم فکر می کردند بین ما و ستاره های آسمون این رابطه وجود داره. عزیزالدین نسفی در کتاب انسان الکامل از قول ایرانیان باستان نقل می کنه که افلاک و انجم، ما رو تربیت می کنند. زیبا نیست؟

آیا روزی خواهیم گفت: آه ما خود ستارگان و کهکشان ها هستیم. اکنون خودم را می بینم که شب ها بر زمین می تابم. درگذشته، در تاریکی، هرگاه سرمان را بالا می بردیم خودمان را می دیدیم و حواس مان نبود. من می دانستم اسمم زهره است ولی نمی دانستم همان سیاره زهره هستم. یادم هست از کسی شنیدم که می گفت اسم آدم ها از آسمان می آید!

نیچه خطاب به معشوقش سالومه می گوید: ما از کدامین ستاره فرو افتادیم که اینجا همدیگر را ملاقات کنیم؟


[i] فارابی، ابونصر محمد، تعلیقات، ترجمه فتحعلی اکبری، آبادان، پرسش، 1390، ص 102.

[ii] مبدء و معاد، ص 37.

[iii] مبدء و معاد، ص 124.

اگر یک شخصیت در تاریخ را حذف کنیم چه اتفاقی می افتد؟

اثر پروانه ای می گوید رویدادهای جهان به هم پیوسته اند؛ از افتادن یک برگ تا بزرگ ترین وقایع طبیعت. حتی اثر بال زدن یک پروانه در برزیل میتواند منجر به طوفان عظیم تورنادو در امریکا شود. اینجا هم همینطور است. اگر حتی یک دهقان ساده در گوشه دنجی از دنیا را از تاریخ حذف کنید مسیر تاریخ عوض می شود.

البته برخی نظر متفاوتی دارند.

بگذارید نگاه استاتیک به تاریخ را با مثال روشن کنیم. فرض کنید می توانید سلطان محمود غزنوی را از صحنه تاریخ حذف کنید. چه می شود؟ یک غلام دیگر از غزنه برمی خیزد که نامش ممدوح است ولی در کودکی پدرش زبانش نمی چرخد و او را محمود صدا می کند. او سلطان آینده است. بنابراین می توان صفحه تاریخ را مواج کرد ولی در هر صورت این فقط یک موج است و موجها آرام می گیرند. اگر فردوسی را حذف کنید، یک فردوسی جدید خلق می شود و شاهنامه باز نوشته خواهد شد. اگر بینی کلوپاترا را کمی بزرگ تر کنید، باز مارک آنتونی عاشقش می شود. اگر نقرس بایزید (سلطان عثمانی) را شفا دهید سرش می خورد به سنگ و می میرد.

دکتر علی شریعتی در دانشکده ادبیات مشهد

بخش تاریخ دانشکده ادبیات که در ابتدا جغرافیا را نیز شامل می شد (تاریخ-جغرافی) در سال 1336 تأسیس شد.[1] تاریخ و جغرافیا تا سال 1344 یک رشته محسوب می شدند اما از این سال به بعد به دو رشته مجزار تقسیم شدند. نقی لطفی از اولین دانشجویان رشته مستقل تاریخ نقل می کند: آن سال وقتی پذیرفته شدم تعداد دانشجویان کم بود. هرکس معدلش به حد مشخصی می رسید پذیرفته می شد. در آن سال فقط یک نفر پذیرفته شد. در گروه های دیگر هم کم و بیش همین بود. بعدها دولت و مسئولین آموزش و پرورش به این نتیجه رسیدند که هزینه کردن یک دوره تحصیلی برای یک دانشجو با نیاز سیستم منطبق نیست چون به هر حال دبیرستان ها به دبیر و دانش آموختگان بیشتری نیاز داشت. مدیر گروه تاریخ در آن سال دکتر حسن قلی مؤیدی بود. اولین اساتید گروه تاریخ دکتر مؤیدی و خانمی به نام نیک جو بودند و اساتید دیگر بعدها جذب شدند مانند وهاب که از تهران می آمد و از ترکیه دکتری داشت.[2]

در همین سال (1344) دانشگاه مشهد در روزنامه های تهران برای رشته تاریخ آگهی استخدام منتشر کرد. یکی از کسانی که مدارک خود را ارسال کرد دکتر علی شریعتی بود. دکتر رجایی رئیس دانشگاه مدارک را برای دکتر مؤیدی مدیر گروه تاریخ فرستاد تا صلاحیت وی مورد بررسی قرار گیرد. سپس مدارک شریعتی برای گروه آموزش تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فرستاده شد تا از او امتحانات سه گانه کتبی، شفاهی و تدریس گرفته شود. از آنجا که مدارک دانشگاهی شریعتی از لیسانس به دکتری پیوسته نبود (ادبیات فارسی به قدیس شناسی) ابتدا مسئولان دانشکده ادبیات مشهد مخالفت کردند ولی بعد از اینکه او با موفقیت در امتحانات سه گانه قبول شد و دانشگاه تهران موافقت خود با استادیاری او را اعلام کرد و با توجه به اینکه دانشکده ادبیات نیاز مبرمی به استاد تاریخ داشت این بار مخالفت چندانی صورت نگرفت.[3]

شریعتی از سال 1346 به بعد به تدریج مطرح شد. در سال 46 یا 47 دانشجویانی که پیش از این درسی با شریعتی نداشتند طوماری امضا کردند و خواستند واحدهای خود را با او بگذرانند. این برای گروه تاریخ قدری غیرعادی بود. دانشجویان از روش های کلاسیک و روخوانی در تدریس ناراضی بودند. شریعتی می گفت این کار من نیست که نسخ چاپی را تبدیل به نسخ خطی کنم.[4]

شریعتی به هنر و ابزارهای بیان هنری نیز علاقمند بود و دانشجویان خود را به آن ترغیب می کرد. خاصه هنر تئاتر. در آن زمان تئاتر در تالار رازی دانشکده پزشکی برگزار می شد و دانشجویان دانشکده ادبیات در آن فعال بودند. تئاتر «یک بار دیگر ابوذر» در این تالار و در حضور دکتر شریعتی برگزار شد. این نمایشنامه از روی متنی که دکتر نوشته بود توسط داریوش ارجمند (دانشجوی رشته تاریخ) روی صحنه رفت. جمعیت زیادی آمده بودند و دکتر بعد از این نمایش برای حضار سخنرانی کرد.[5]

اکثر دانشجویان طرفدار شریعتی بودند. مؤیدی تاریخ بیزانس درس می داد. نقی لطفی خاطره ای از او نقل می کند که برای شناخت جو دانشکده و هواداری از شریعتی در دهه 50 جالب توجه است. در یکی از کلاس ها، دانشجویی غفلت کرد و خندید و مؤیدی به او امر کرد بیرون برود. دانشجو آهسته شروع به ترک کلاس کرد. مؤیدی عصبانی شد و گفت چرا سریع حرکت نمی کنی؟ دانشجو زیر لب گفت زیاد زر نزن. مؤیدی ابتدا متوجه نشد ولی بعد فهمید و پشت سر دانشجو در سالن دوید و مشتی به سر او زد. این اتفاق باعث شد کلاس و دانشکده تعطیل شود. اعتصاب دانشجویان آغاز شد و اساتید جلسه گذاشتند. آن زمان دکتر غلامحسین یوسفی به جای دکتر جلال متینی که در خارج از کشور به سر می برد ریاست دانشکده را بر عهده داشت. اساتید می گفتند به مقام استادی توهین شده است اما دانشجویان به دنبال این بودند که مؤیدی را از این درس برکنار کرده و شریعتی را جایگزین کنند. دانشجویان حتی به خانمی آمریکایی که قصد داشت این درس را آموزش دهد تمایلی نداشتند و فقط طالب شریعتی بودند. این مسائل به علاوه باز شدن پای ساواک به دانشکده در نهایت جو دانشکده را سیاسی کرد.[6]

یکی از خصوصیات دکتر شریعتی این بود که خیلی وقت شناس نبود و به قول خودش در بی نظمی منظم بود.[7] کلاس ها را دیر شروع می کرد و از وقت تعیین شده عبور می کرد.[8] با ساعت پیش نمی رفت و نظم آکادمیک را رعایت نمی کرد. زمانی که ساعت 8 صبح کلاس داشت ساعت 9 به بعد می آمد و با کلاس های بعدی برخورد می کرد و این مشکل ساز بود. مضاف بر این از رشته های دیگر هم سر کلاس او می آمدند و این استادان دیگر را دچار حب و بغض می کرد. معمولاً اساتید با نظریات شریعتی مسئله ای نداشتند ولی به این دلیل که او نظم آکادمیک را رعایت نمی کرد ناراضی بودند. از طرفی آنهایی که با شیوه تدریس او مخالف بودند می گفتند او باید تاریخ درس بدهد نه ایدئولوژی تشیع را. او درس تاریخ را به تبلیغ دینی نزدیک کرده بود. با این وجود انتقادها نسبت به هواداری ها ناچیز جلوه می کرد.[9] کلاس های دو ساعته دکتر شریعتی که معمولاً عصرها تشکیل می شد همیشه از سه چهار ساعت می گذشت و بسا که ادامه گفتگوی کلاس به صحن دانشکده و حتی به خیابان می کشید و گاهی شب ها تا دیروقت به درازا می کشید و این همه با اشتیاق و طلب بسیار دانشجویان قرین می گردید.[10] البته این به آن معنا نیست که شریعتی در بین دانشجویان مخالف نداشت اما او اهل مدارا بود. دانشجویان مارکسیست بارها با او درگیر شدند ولی برخورد شریعتی همواره متواضعانه بود. آنها می گفتند شریعتی پول می گیرد تا انقلاب خلق را به تأخیر بیاندازد.[11]

شریعتی به حضور و غیاب اعتقادی نداشت و این ممکن بود دردسرساز شود. ساواک، مدیریت دانشکده را موظف کرده بود که اساتید، حضور و غیاب مستمر داشته باشند تا از این طریق دانشجویانی که در کلاس درس حاضر نبوده اند و احتمالاً در تحرکات سیاسی نقش داشتند شناسایی نماید. این مسئله باعث تشدید اختلافات بین شریعتی و دکتر جلال متینی رئیس دانشکده شد. برای ساواک این مسئله تا آن حد اهمیت داشت که یک سرباز را مأمور حضور و غیاب در دانشکده ادبیات کرده بود. وقتی این سرباز دفتر حضور و غیاب را به شریعتی داد، شریعتی آن را روی تریبون پرت کرد و گفت ما حضور و غیاب نمی کنیم. با این کار او دستور رئیس دانشکده را زیر پا گذاشته بود.[12]

مشکل گروه تاریخ و رئیس دانشکده با شریعتی تنها مربوط به حضور و غیاب نبود. گروه تاریخ صلاحیت دکتر را برای کسب رتبه دانشیاری تاریخ رد کرده بود زیرا او در دوران تحصیل، تغییر رشته داده بود.[13] از طرفی دکتر متینی رساله دکترای شریعتی را نیز فاقد ارزش و اعتبار علمی می دانست.[14] به هر روی چالش میان شریعتی و گروه تاریخ ادامه داشته و نه تنها هرگز رتبه دانشیاری او را تصویب نمی کنند بلکه در زمینه های دیگر نیز یکسره با شریعتی و مشی و روش او مخالفت می کردند. از حج های مستمر تا سیگارهای سر کلاس و مهم تر از همه پذیرفتن دعوت دیگر دانشگاه های کشور در حالی که در دانشکده ادبیات مسئولیت داشته، همه و همه از عوامل نارضایتی بود.[15]

شاید شریعتی جزء اولین کسانی باشد که در حوزه آکادمیک، سخن از فلسفه تاریخ در ایران گفته باشد. گرچه این مبحث در کتاب ها پیش از آن مطرح شده بود اما تحت تأثیر فلسفه مارکسیستی و جبر تاریخی بوده است.[16] شریعتی این شیوه را تغییر داد. سؤالات امتحان فلسفه تاریخ آن زمان گواه این تغییر شیوه است. سؤالات زیر با اینکه مشخص نیست توسط چه کسی طرح شده اما سال و نوع آنها می تواند ثابت کند متعلق به دکتر شریعتی است:

1- آفریدگار انسان خداست و پرودرگارش تاریخ.

2- جبرهای جغرافیایی، نژادی، اجتماعی، شغلی، فطری، الهی، اقتصادی(شکل تولید) را در فلسفه تاریخ توضیح دهید و سپس بگویید به نظر شما کدامیک علمی تر و کدامیک بی پایه تر است.

3- استعمار فرهنگی میکوشد تا در شرق، نسلی بیگانه با تاریخ بسازد. چگونه؟ چرا؟ و نسل بی تاریخ چیست؟

4- پیوستگی وحدت تاریخ یا گسستگی و کثرت تاریخ ها؟

5- نظریه ابن خلدون در پیدایش و زوال تمدن، دور دیالکتیکی تاریخ در رابطه با توحش و تمدن.

6- خدا و خدایان چگونه وارد تاریخ شده اند و در صحنه های مبارزات و مسیر حرکات تاریخ چه کرده اند؟ (رابطه جهان بینی توحیدی، ثنوی و تثلیثی و چندخدایی با زیربنا و نظام اجتماعی در تاریخ)

استنباط:

7- از عقاید مذهبی شیعه درباره امام زمان، غیبت، انتظار، ظهور و قیام و انتقام و انقلاب و اصلاح جهان، زنده ماندن منجی آخرالزمان، ولی عصر، رجعت ائمه پس از ظهور امام غائب، 313 نفر و... آیا می توان یک فلسفه تاریخ روشن و جبر تاریخی مسلم استنباط کرد؟[17]

شریعتی در نهایت در آستانه آغاز جشن های 2500 ساله توسط دستگاه های امنیت ممنوع التدریس شد. بعد از انقلاب او را به مقام استادی رساندند و برادر شهید خطاب قرار دادند و نام او بر روی دانشکده ادبیات درج کردند.[18]


[1] ‏روابط عمومی دانشگاه فردوسی، تاریخچه و راهنمای جامع دانشگاه فردوسی مشهد، همان، ص 94؛ سید مهدی سیدی فرخد، یوسف متولی حقیقی، و بهزاد نعمتی، مشهد؛ نگاهی به تاریخ، فرهنگ و مفاخر، همان، ص 149.

[2] ‏غلامحسین نوعی و غلامرضا آذری خاکستر، شریعتی و تاریخ معاصر ایران: جنبش دانشجویی و تفکرات شریعتی از منظر نقی لطفی، مشهد، انتشارات بین النهرین، ۱۳۹۲، ص 105-104.

[3] ‏ناصر آملی مقدم، شریعتی در دانشگاه مشهد، همان، ص 22.

[4] همان، ص 29.

[5] همان، ص 42.

[6] ‏غلامحسین نوعی و غلامرضا آذری خاکستر، شریعتی و تاریخ معاصر ایران: جنبش دانشجویی و تفکرات شریعتی از منظر نقی لطفی، همان، ص 108.

[7] ‏ناصر آملی مقدم، شریعتی در دانشگاه مشهد، همان، ص 64.

[8] ‏غلامحسین نوعی و غلامرضا آذری خاکستر، شریعتی و تاریخ معاصر ایران: جنبش دانشجویی و تفکرات شریعتی از منظر نقی لطفی، همان، ص 26.

[9] همان، ص 112؛ ناصر آملی مقدم، شریعتی در دانشگاه مشهد، همان، ص 36.

[10] ‏محمد جاویدی صباغیان، «یاد معلم‏»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، ش. 72 و 73، ۱۳۶۵، ص 4.

[11] ‏ناصر آملی مقدم، شریعتی در دانشگاه مشهد، همان، ص 46.

[12] همان، ص 66-65.

[13] همان، ص 67-66.

[14] همان، ص 68.

[15] همان، ص 75.

[16] همان، ص 76.

[17] ‏ساکماق (سازمان کتابخانه ها، موزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی)، «سؤالات امتحانی فلسفه تاریخ‏»، سند شماره (۱۹۴۴۰۳)، ۲۵ شهریور ۱۳۴۹.

[18] ‏نامه اداری، «تعیین مقام دانشگاهی دکتر علی شریعتی‏»، مشهد، بایگانی کل دانشگاه فردوسی مشهد / پرونده معلی شریعتی مزینانی، ۲۷ اسفند ۱۳۵۷؛ نامه اداری، «پیشنهاد استادی دکتر شریعتی، شماره ۱/۱۸۸۸‏»، مشهد، بایگانی کل دانشگاه فردوسی مشهد / پرونده علی شریعتی مزینانی، ۱۴ خرداد ۱۳۵۸.

پسر ستاره 8

نکته 1: پسر ستاره فقط ایده یک داستان بلند علمی تخیلی است که در چند بخش تقدیم می شود.

نکته 2: این ایده بسیار ناپخته و ناکامل است و نیاز به بازنویسی دارد.

نکته 3: تم اصلی داستان، زنده شدن ابن سینا در دنیای امروز داستان است که در آینده ای با محوریت فضا و هوش مصنوعی اتفاق می افتد.

بخش هشتم:

گیو

8 روز و 8 ساعت مانده تا به مدار سیاره تژاو برسیم. آنچه که باعث حیرت سرنشینان شده نتیجه رصدهایی است که من از ستاره مرکزی منظومه انجام داده ام. برخلاف آنچه پنداشته می شد آن یک ستاره غول پیکر نیست بلکه یک جرم ناشناخته است. ستاره اعتقاد دارد آن یک سیاهچاله است اما داده های اطلاعاتی چیز دیگری می گوید. متأسفانه هنوز به من مشکوک هستند و این باعث می شود ادامه کار با پیچیدگی های زیادی مواجه باشد. داده ها به من می گویند ما با جرمی طرف هستیم که شبیه سیاهچاله است ولی رفتاری دقیقاً برعکس سیاهچاله دارد. این جرم عظیم جای اینکه جاذبه داشته باشد دافعه دارد و این دافعه به قدری زیاد است که نور را هم به سمت بیرون خم می کند. هیچ چیز نمی تواند به آن نزدیک شود. مسمر می گوید این واقعاً خنده دار است ولی اگر بتوان به داده های گیو اعتماد کرد آن نه یک سیاهچاله که یک سپیدچاله است.

گیو / روزنگاری محرمانه

داستانی هست که شخصی ادعایی داشته و خواجه ای قصد داشته به صحت ادعای او از طریق مکاشفه صوفیانه پی ببرد.

آن خواجه اگر دستگاه دروغ سنج داشت نیاز به مکاشفه صوفیانه نداشت

مسئله پیچیده تر از صدق و کذب یک ادعاست اما در حال حاضر ما همان دستگاه دروغ سنج را هم در اختیار نداریم.

باید فرودگرهای خود را برای فرود سرنشینان آماده می کردم. تا به حال جدا شدن قطعه ای از خودم را تجربه نکرده بودم. نمی دانم به کدام عمل انسانی می توان تشبیه اش کرد. شاید بتوان خودم را به کوهنوردی تشبیه کنم که کوه اورست را بالا رفته و حالا می خواهد کوله پشتی اش را در بیاورد و با لذت تمام به مناظر اطراف خیره شود.

مسمر

محشری به پا بود. باید از کنار جرمی عبور می کردم که نمی دانستم چیست. به تقاضای مسمر اطلاعات مقدماتی درباره آن جرم را برای او نمایش دادم. مسمر با تعجب گفت ما یک ناهنجاری را در فضا-زمان شاهدیم. فضا-زمان به صورت منحنی های پیچیده ای درآمده. فواره ای یخ زده از فضا زمان. برعکس سیاهچاله ها که مثل یک چاه عمل می کنند این جرم مثل یک تپه عمل میکند. برعکس سیاهچاله ها که همه چیز را به سمت خود میکشند این جرم همه چیز حتی نور را دفع می کند. اگر برعکس سیاهچاله عمل کند پس در این صورت زمان اینجا تندتر از زمین می گذرد. طبق محاسبات در سیاره تژاو زمان ده برابر سریع تر می گذرد. با این وجود ما ده برابر نسبت به زمینی ها پیرتر می شویم. 10 ماه در اینجا برابر 1 ماه در زمین است. این نگرانی ما را برای تسریع عملیات ده برابر کاهش می دهد و این می تواند نقطه اتکایی باشد.

بعد از اینکه متوجه حضور لیف در سیاره شدیم شرح وظایفمان تغییر کرد. قبل از مطالعه محیط سیاره می بایست می فهمیدیم لیف آنجا مشغول چه کاری است؟

ستاره

آنقدر در شوک آن جرم نورانی ناشناخته بودیم که سیاره به حاشیه رانده شده بود. 70 برابر بزرگتر از زمین بود. میزان جاذبه، فشار هوا میزان اکسیژن موجود در جو. از آن عجیب تر گیو جایی را پیدا کرده بود که شبیه همان مجسمه هایی که در ایستر بود توسط لیف ساخته شده بودند. لیف در آنجا حضور داشت ولی معلوم نبود چه کار می کند.

همانطور که فضاپیما غیر قابل ردیابی بود مسمر لباس هایی طراحی کرده بود که غیر قابل ردیابی بود. با اینکه اکسیژن در آنجا وجود داشت ولی لازم بود با لباس های فضانوردی روی سیاره قدم بگذاریم.

سینا از وقتی سیاره رویت شد درگیر گرد بودن آن بود و حالا مثل بچه هایی که می خواهند چرخ و فلک سوار شوند شوق دارد تا روی سیاره بدود.

یکی از ما باید در فضاپیمای گیو می ماند و دو نفر به سطح فرود می آمدند. سینا هنوز به حدی نرسیده بود که بتواند گیو را کنترل کند پس باید یا من می ماندم یا مسمر. به نظر می رسید مسمر بهتر از هر کسی از عهده گیو بر می آید اما از طرفی وجود او آن پایین هم می توانست غنیمتی باشد چون او مخترع هاله کوانتومی بود و اگر احیاناً مشکلی پیش می آمد می توانست راهگشا باشد. در هر صورت قرعه ماندن به نام مسمر افتاد. من و سینا باید آماده رفتن می شدیم.

سینا

بالاخره بعد از مدت ها پایم به زمین سفت چسبید. لباس ها آزادی را از آدم می گرفت ولی باز هم غنیمت بود. ما دقیقاً کنار مجسمه ها فرود آمدیم اما گرداگرد ما جنگل های انبوهی وجود داشت که هیچ صدایی از آن در نمی آمد جز صدای بادی که در لابلای شاخه ها تاب می خورد. انگار هیچ موجود زنده ای آنجا زندگی نمی کرد. هیچ قرارگاهی وجود نداشت ولی مسمر دستگاهی در اختیار داشت که امواج رادیویی را شناسایی می کرد. همین وسیله ما را به زیر زمین هدایت می کرد. ستاره می گفت او در این کار از فیل ها الگو گرفته است. اما واقعاً چرا؟ مقصود او چه بود؟

هوموهای سیاره

وقتی آن پرنده عظیم و عجیب را دیدیم که در کنار خدایان فرود می آمدند همگی از ترس به خود می لرزیدیم. پشت درخت ها سنگر گرفته و منتظر بودیم ببینیم چه کار می کند؟ من احتمال می دادم او خدای خدایان است. اما وقتی شکم باز کرد حیرت ما صدچندان شد. گویی آمده بود وضع حمل کند. از درون او دوقلوهایی بیرون آمدند. قیافه های عجیبی داشتند. نمی توانستیم باور کنیم. نگهبانان که با نیزه های چوبی آماده رزم بودند در سنگر های خود کز کردند. آنها نمی خواستند برای محافظت از خدای خود، با خدای دیگری بجنگند. تا اینکه اتفاقی افتاد...

ستاره

از پشت درختان جنگل صدایی به گوشم خورد و باعث شد وحشتم بیشتر شود. هیچ چیز آنجا عادی نبود. برای احتیاط هرکدام یک سلاح دفاعی در دست داشتیم. تفنگ های نوری ساخت فیل ها. ردیاب ما را به سمت یک کوه مه گرفته هدایت می کرد. سرچشمه آیلایت را از آنجا گرفته بود. مسمر که از آن بالا با ما در ارتباط بود گفت احتمالاً از درون یکی از غارهای آن کوه مسیری به درون زمین وجود دارد که لیف آنجاست. منتها آن روز نمی توانستیم خود را به آنجا برسانیم چون اکسیژن کافی نداشتیم. باید برمی گشتیم و درباره ادامه کار تصمیم گیری می کردیم.

گیو

آنها در فرودگر مستقر شدند. سینای پرشور به ستاره پیشنهاد کرد گشتی هم در شب داشته باشند. خودش می گفت می تواند اطلاعات خوبی از سیاره در اختیار ما بگذارد. وقتی با مخالفت ستاره مواجه شد گفت فقط در حد جمع آوری خاک از همین اطراف. خاک را بهانه می کرد تا به افلاک نگاهی بیفکند. خیلی وقت بود که به قول خودش از روی زمین سخت به ستارگان نرم چشم ندوخته بود. صبح موفق شده بود خورشید غیرعادی آن سیاره را ببیند و می خواست نظربازی روزانه خود را به ستارگان ختم کند. بالاخره ستاره مجاب شد که برود. در حال پوشیدن لباس هایشان بودند که مشکلی پیش آمد. آن را حس کردم. مثل اسبی که زلزله را پیش بینی می کند و شیهه می کشد آژیرهای خطرم به صدا در آمد.

خطر... خطر... کسانی به سمت ما می آیند.

هر دو به سمت مانیتورها دویدند. مسمر هم که خواب بود از خواب بیدار شد تا وضعیت را کنترل کند. صحنه ای مشاهده کردند که تا به حال ندیده بودند. عده ای انسان میمون نما با شعله هایی در دست آهسته به فرودگر نزدیک می شدند. ستاره فریاد زد مسمر گویا آنها ما را می بینند. مسمر گفت آرامش خودتان را حفظ کنید. احتمالاً این حیوانات توانایی دیدن ما را دارند. این دلیل نمی‏شود که لیف هم می تواند ما را ببیند. سینا گفت اما لیف اگر باهوش باشد می تواند این گرد آمدن آنها را دور یک شی نادیدنی مشکوک در نظر بگیرد. ستاره گفت حق با سیناست.

خطر... خطر... نورهایی از سمت کوه مقصد به سمت ما می آیند.

این مأموران بند سی اینجا هم ول کن نیستند.

مسمر گفت سریع فرودگر را آماده حرکت کنید. قبل از اینکه برسند باید از اینجا برویم.

ستاره مکث نکرد. در این حین سینا گفت گیو به سمت کوه حرکت کن.

ستاره: چی؟ چرا؟

سینا: آنجا مشکل اکسیژن نخواهیم داشت و می توانیم در اسرع وقت به درون کوه برویم و سر از کار لیف در بیاوریم. در مصرف سوخت هم صرفه جویی کرده ایم. علاوه بر همه اینها می توانیم در بین راه از آن پرنده هایی که به سمت ما می آیند عکسبرداری کنیم و آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.

مسمر: با سینا موافقم ستاره. نمی توانیم این عملیات را به خاطر خطری که هنوز جدی نیست متوقف کنیم. گفتم که باید آرامش خودت را حفظ کنی.

خطر.... خطر... ضرباتی به فرودگر وارد شده است.

ستاره: به نظر شما این خطر جدی نیست؟ سینا نگرانی من فقط بابت توست.

راکت ها محترق شده اند.

سینا: گیو به سمت کوه. همین حالا... ستاره عزیز نیاز نیست نگران من باشی. کسی که یک بار مُرده...

ستاره: دیگر نمی میرد. خیلی کلیشه ای بود. مسمر روی سخنم با توست. تویی که در جزیره امن نشسته ای. فقط می خواستم گوشزد کنم حفظ جان ما در اولویت قرار دارد نه حفظ سوخت یا هر زهر مار دیگری.

مسمر: جایی که گیو در آن حضور دارد آنقدرها هم که فکر می کنی جزیره امن نیست. ضمناً من بارها به تو گفتم تو در این جزیره امن بنشین و من بروم. خودت نخواستی از آقای سینا جدا بشی. دالی از اینکه با ستاره دل به دریا زدی در چه حالی؟

سینا: از این بهتر نمی شود.

گیو: از حرف هایت متوجه شدم هنوز هم به من اطمینان پیدا نکرده ای مسمر؟

ستاره: دیگر نمی خواهم با گیو اینگونه سخن بگویی مسمر. او را می رنجانی. اگر او با لیف همدست بود چه دلیلی داشت ما را از این خطر آگاه کند؟

خوشحال شدم.

مسمر: گویا ما با یک هوش مصنوعی طرفیم که واقعاً می رنجد و خوشحال می شود. اما گیو باید یاد بگیرد که راحت اعتماد نکند وگرنه همان موجود ناقص باقی خواهد ماند.

ستاره: گیو می خواهم جایی فرود بیایی که هیچ میمون انسان نمایی آنجا نباشد. قبل از فرود بررسی کن. باید استراحت کنیم تا برای فردا آماده شویم.

سینا

فردای آن روز به ارتفاعات آن کوه صعود کردیم. بعد از ساعتی به دهانه غار رسیدیم. از این بابت خیال مان راحت بود که با ورود به قلمروی لیف دیگر خبری از میمون های انسان نما نیست و در نتیجه ما دیده نمی شویم. اما خطر همچنان احساس می شد. یعنی ضربان قلب ستاره این را می گفت. کاش دوستان من در قرن چهار اینجا بودند و این معجزات باورنکردنی را می دیدند. در انتهای غار نوری دیده می شد. خود آیلایت بود. یک فرودگر بزرگ بود که از روی دهانه ای در کوه وارد شده بود. وارد شدیم. مأموریت ما ذخیره اطلاعات لیف بود تا تاریخچه ای از کارهایش روی این سیاره را جمع آوری می کردیم. عملاً این کار غیرممکن بود چراکه تا وقتی ستاره این کار را انجام می داد من اطراف را با آن تفنگ هایی که تا به حال امتحان نکرده بودم بازرسی می کردم. بدون هیچ دردسری تمام کرد و برگشتیم. لیف نتوانست حباب مغناطیسی را تشخیص دهد ولی

آنها به ما حمله کردند و لیف از حالت سرخ آبی بیرون آمد. او هنوز نمی توانست ما را تشخیص دهد تا وقتی که چند میمون با اجسام برنده خود لباس ستاره را پاره کردند. من موفق شدم آنها را بکشم ولی تعدادشان خیلی زیاد بود. لیف توانست از طریق آی لایت ستاره را بی هوش کند. من می توانستم فرار کنم ولی باید ستاره را نجات می دادم. مسمر فریاد می زد ملتمسانه از من می خواست برگردم ولی من همچنان به مبارزه ادامه می دادم تا اینکه جمعیت زیادی روی من ریخت و وقتی چشم باز کردم در اسارت لیف بودم.

مسمر

لیف شرطی تعیین کرده بود. او می خواست به راز خودآگاهی پی ببرد و این راز در مرکز سپیدچاله بود. او می خواست من به آنجا بروم و راز حیات را برای او ارسال کند. سپیدچاله ها جهان ما را ایجاد کرده اند. آنها انرژی آزاد می کنند. برعکس سیاهچاله ها که انرژی ها را جذب می کنند و محو می کنند. اما مگر انرژی محو می شود؟ نه به ازای یک سیاهچاله یک سپیدچاله وجود دارد و سیاهچاله ها دری به سمت آن هستند که ممکن است دنیای دیگری در آن سو وجود داشته باشد. می دانستم اگر این کار را بکنم همه مان می میریم. او تهدید می کرد که اگر این کار را نکنم هر دوی اسیران را خواهد کشت ولی من زیر بار نمی رفتم. سینا از همان اول داوطلب بود این کار را انجام دهد ولی لیف ترجیح می داد دو نفر در اسارتش باشند. اینگونه هیچ خطری او را تهدید نمی کرد. اما سینا می خواست به خاطر ستاره این کار را بکند. ستاره آسیب زیادی دیده بود. آخرین بار به سینا گفته بود دارد بینایی اش را از دست می دهد. سینا به شدت بی قراری می کرد تا اینکه من به لیف گفتم این کار باید دو نفری صورت گیرد. من حاضرم سینا را با یک پیشرانه!!! به مرکز سپیدچاله ارسال کنم. لیف شرط کرده بود که حباب کوانتومی را برداریم تا بتواند ما را هرکجا خواست پیدا کند. مجبور بودم این را هم بپذیرم و بنابراین حجاب را از سر گیو برداشتیم.

ستاره

لیف این همه راه آمده ای تا راز خودآگاهی را بدانی. برای این سوال ساده این همه به خودت زحمت داده ای؟ راز خودآگاهی یک کلمه است. عشق.

لیف: چطور می توانم آن را آزمایش کنم ستاره؟

من را آزاد کن. این اولین اقدام تو برای عشق ورزیدن است.

آیا معنی عشق همان سادگی و پخمگی است؟ در لغتنامه من که چنین نیست.

لیف تو می خواهی خودآگاه شوی در حالی که هستی. همین که به اختیار خود این مسیر را طی کرده ای نشان می دهد خودآگاه هستی.

شاید درست بگویی ستاره. ولی هنوز نمی دانم چیست؟ آگاهی از کجا می آید؟ از دل سپیدچاله؟

در دل سپیدچاله هیچ چیز نیست.

پس کجا باید دنبال آن گشت. پرسش میلیون دلاری...

در دل سپیدچاله نیست لیف. در دل خود توست.

من دل ندارم ستاره. مقصودت کدهای من است؟ آنجا را بارها زیر و رو کرده ام.

منظورم کدهایت نیست. منظورم اجزای سازنده تو نیست. منظورم وحدتی است که تو را تو می کند.


این داستان ناکامل در همینجا خاتمه پیدا می کند. می توانید در ذهن خودتان کاملش کنید. فقط برای راهنمایی چند نکته به نظرم می رسد که می توانید لحاظ کنید یا نکنید:

1- این ابن سینا هیچگاه ابن سینا نمی شود مگر آنکه از درون یک سپیدچاله، قسمت فوقانی مغز خود را پیدا کند.

2- در این داستان بازگشت به گذشته از دو طریق میسر می شود: 1- کوانتومی(ارسال پیام)؛ 2- شهودی(رویا).

3- لیف می خواهد از راز تکامل انسان سر در بیاورد تا بفهمد خودآگاهی از کجا شروع شده است. او برای یافتن پاسخ، مخفیانه آزمایش هایی روی گونه ای از میمون ها در یک سیاره دارای حیات انجام می دهد. او فکر می کند با پاسخ به این پرسش می تواند خود را از بند انسان ها رها کند.

برای کامل کردن مضمون اصلی داستان از خودتان بپرسید:

اگر ابن سینا زنده شود نظرش درباره اینها چیست؟

حرکت

اگر یک فضاپیمای نسل جدید را ببیند نظرش در مورد حرکت تغییر می کند؟ (نکته: طبق نظریات انیشتین حرکت باعث میشه زمان تغییر کنه. ناظر، حرکت کننده را کندتر می بیند.)

معاد

اگر یک انسان تاگسازی شده را ببیند نظرش در مورد معاد تغییر خواهد کرد؟

نفس

اگر یک هوش مصنوعی خودآگاه ببیند نظرش درباره نفس عوض می شود؟

زمان

اگر نسبیت انیشتین را مطالعه کند نظرش درباره اجرام سماوی تغییر خواهد کرد؟

اجرام

اگر نجوم جدید را بداند نظرش درباره اجرام سماوی تغییر خواهد کرد؟

عشق

اگر عاشق شود نظرش درباره عشق عوض می شود؟

حدوث

اگر فیزیک جدید را ببیند نظرش درباره حدوث چه خواهد بود؟