چرا ژاپن را دوست دارم؟

اصلاحات ژاپن همزمان با اصلاحات ما شروع شد. زمانی که امیرکبیر در ایران اصلاحات خودش رو شروع کرد همزمان امپراتوری میجی ژاپن، مثل ما در مواجهه با دنیای جدید دست به اصلاحات زد و اونا موفق شدند و ما نشدیم. ما بالقوه همون ژاپن بودیم ولی در موقعیت جغرافیایی بدی قرار داشتیم در صورتی که اونا توی جزیره امن بودند. البته این گزاره ها نسبی هست و میشه عمیق تر به این رویدادهای تاریخی نگاه کرد که اینجا جاش نیست. ما اینجا قراره به یک سری اشتراکات اشاره کنیم که برامون جذاب هست. من ژاپن رو دوست دارم چون تحقق رویاهای خودمونه. مثلا اونا تونستند روس ها رو شکست بدن و ما نتونستیم. این از زاویه تاریخی. 

دلیل دوم این هست که من به شخصه شیفته هنرهای بصری ژاپن هستم خصوصاً سینمای ژاپن با آثار کوروساوا و مانگاهای ژاپنی خصوصاً مانگای برسرک.  کوروساوا رو که احتمالاً همه می شناسند، فیلماش پر از آداب (غالبا سنتی) ژاپنی هست و این سنت ها حفظ شده. مانگا هم همون داستان های کمیک هست که در ژاپنی بهش میگن مانگا و خیلی در ژاپن جدی گرفته شده. این مانگای برسرک یک داستان حماسی بی نظیر هست که ازش فیلم و سریال هم ساخته شده و همین امسال متاسفانه نویسنده این مانگا از دنیا رفت و داستان نیمه کاره موند ولی تا همینجا هم یک اثر فوق العاده به جا گذاشته که من شنیدم باراک اوباما هم این داستان رو دنبال می کنه.  ما ایرانی ها هم که از اساس عاشق حماسه و اسطوره ایم و شاید این علاقه هم ریشه در همین اشتراکات فرهنگی که عرض شد داشته باشه. اینکه من تأکید می کنم به اشتراکات، دلیلش اینه که ما این وسط خودمون رو فراموش نکنیم و دچار خودباختگی نشیم؛ چون ما از این خودباختگی خیلی خسران دیدیم و اتفاقاً یکی از دلایلی که اونا موفق شدند و ما نشدیم همینه. اخیرا دیدم بعضیا اسمای ژاپنی میذارند، خط ژاپنی، عکس سامورایی ها رو استفاده می کنند و... من به شخصه هیچ حماسه ای رو به اندازه شاهنامه خودمون دوست ندارم و بهترین تجربه های حماسی رو با شاهنامه داشتم. هیچ ادبیاتی رو با ادبیات فارسی عوض نمی کنم. هیچکدوم از معابد ژاپن قابل مقایسه با مسجد شیخ لطف الله خودمون نیست، به طور کلی هیچ فرهنگی رو با فرهنگ خودمون قابل مقایسه نمی دونم ولی از طرفی سعی می کنم در دام خودشیفتگی هم نیفتم و باز به طور کلی اگه از بالا نگاه کنیم همه فرهنگ ها یکی هستند و از یک قالب ساختاری میان منتها ژاپنی ها خیلی خاص و نزدیکند به ما. 

ذبیح الله منصوری؛ ترکیبی از نبوغ و جنون

هر شخصی رو باید در بافت تاریخی خودش بررسی و قضاوت کرد. ذبیح الله منصوری هم از این قاعده مستثنی نیست. من خودم کتاب خواجه تاجدار رو تا نصفه بیشتر نخوندم (یعنی نتونستم بخونم) ولی کسانی رو می شناسم که با این کتابا زندگی کردند. یک نمونه اش پدر خود بنده  که اصلا یک آدم با تحصیلات خیلی کم هست ولی تو زندگیش دو تا کتاب خوند که یکیش غرش طوفان (به همراه نسخه قبلیش ژوزف بالسامو) بود، یکیش کلیدر(دولت آبادی). حدود 25 سال پیش این کتاب ها رو خوند و بعد از اون دیگه کتاب اصلاً نخوند. یعنی بعد از خوندن این کتاب ها، دیگه کتاب خوندن براش معنا نداشت. به قول معروف در اوج رها کرد.  پرسش من این هست که چه کار کردند این نویسنده ها و مشخصاً این نویسنده یعنی ذبیح الله منصوری که چنین تاثیرگذاری داشتند که یک آدم کم سواد که خوندن براش مشکله ساعت ها می نشستند و این کتابا رو می خوندند؟ یک دلیلش میل به شنیدن قصه هایی با مضامین تاریخی هست. این میل در بشر خیلی شدید هست. مال امروز و فردا هم نیست. در کل تاریخ بشریت این میل وجود داشته. الان دنیای فیلم و سینما و خصوصا سریال سازی که اخیراً خیلی بازارش داغ شده داره به این میل پاسخ میده ولی در گذشته چنین پدیده هایی وجود نداشتند. البته در دوره نویسنده، صنعت سینما بوده ولی توی سینمای اون زمان معدود آثاری را میشه دید که بشه باهاش زندگی کرد. این میل شدید انسان به شنیدن قصه های دراز و دامنه داری که بشه لمسش کرد و حتی شب ها خواب شخصیت هاشو دید  فقط با خوندن همین رمان ها میسر بوده. اما درباره ذبیح الله منصوری باید در نظر داشت که این آدم یا یک نابغه بود یا یک دیوانه (دیوانه از این منظر که خوره نوشتن داشته ) و اتفاقاً اینجور آدم ها همیشه ازشون استقبال میشه. به لحاظ شخصیت شناسی، هیتلر هم همین طور بوده.  اگه سوءتفاهمی از این قیاس پیش نیاد... دلیل استقبال آلمانی ها از هیتلر اینه که این آدم اولاً یک داستان برای گفتن داره (نبرد من) و هم اینکه روی مرز نبوغ و جنون حرکت می کنه. اینطور آدم ها شخصیت های جذاب و کاریزماتیکی دارند؛ حالا یکی مثل هیتلر در سیاست و یکی مثل منصوری در فرهنگ یک جامعه (البته نه خواص یک جامعه ) تأثیر میذاره. من خودم در رشته تاریخ تحصیل کردم و ذبیح الله منصوری رو یک مورخ نمی دونم ولی اونو یک رمان نویس تاریخی موفق می دونم. اصلاً در رشته تاریخ اگه اسم ذبیح الله منصوری رو بیاری، همه فکر می کنند داری شوخی می کنی  ولی این باعث نمیشه احترام این شخص حفظ نشه (حداقل برای من اینطوره) چون به شخصه به افراد زیادی برخوردم که با خوندن آثار این شخص به تاریخ علاقمند شدند و رفتند دنبال آثار بهتر.(از این سمت هم میشه به موضوع نگاه کرد.)

مترجم بدی بود،  امانت دار نبود،  تاریخ رو دستکاری می کرد  و... ولیکن: عیب او جمله بگفتی هنرش نیز بگو... 

فواره ای در مغز

در مغز فواره ای وجود دارد که باید با دست جلوی آن را گرفت. این کار خیلی مشکل است. این فواره با فشار قوی آب را پمپاژ می کند. این فواره خیال را ابتدا باید کم زور کرد. باید به سرمنشا که همان فلکه باشد دسترسی پیدا کرد و آن را بست. وقتی فشار آب کم شد آنگاه می توان با دست جلوی آن را گرفت. این فواره آمیزه ای از حس، خیال و عقل است که با کمک زمان در وجود ما فوران می کند.

مغز ما به فعالیت مستمر عادت کرده. باید این عادات را تغییر داد. حس به دنبال برانگیختگی و لذت بیشتر است. خیال با ایجاد تصویر می خواهد برای مغز دلبری کند و عقل با کمک علیت تکه های تصاویری که خیال آماده کرده است به هم می چسباند و زمان باعث حرکت این قطعات می شود و این زنجیره باعث می شود تصویر متحرکی پیش روی ما نمایان شود. یا باید این رقص دیوانه وار را متوقف کرد یا به ساز آن رقصید.

رفته رفته که این تمرینات گسترش می یابند به جایی می رسیم که نیاز به مرور آنها در مغز خود نداریم زیرا مرور آنها یعنی اینکه دارید فکر می کنید در صورتی که اصولاً مسئله فکر نکردن است. به جایی می رسید که هیچ صدایی در مغزتان نمی شنوید. اگر صدایی هست از بیرون می آید نه از درون. درون شما سکوت محض حاکم است. سکوتی که صداهای بیرونی را نیز در بر می گیرد. آنها را می خورد و از آن استفاده می کند (ضرورت بحث خلوت در انجمن را اینجا می توان دریافت.) می توانید در جمع باشید ولی خلوت کنید. می توانید پشت میز باشید و خلوت کنید. می توانید با همسر خود صحبت کنید و توأمان خلوت کنید. شما بر هزار مکر غلبه کرده اید.

آنسوی دیگر چیزها

گویی پشت هر پدیده ای ضد آن نهفته است و وقتی چیزی ظهور می کند در همان زمان ضد آن نیز وجود دارد.
پشت هر ظاهری، باطنی قرار دارد.
پشت ماده، معنا قرار دارد. آیا می توان نگاه مان را معطوف به معنا کنیم. آیا می توان هر پدیده فیزیکی را معنوی دید؟
پشت غم، شادی وجود دارد. آیا می توان در لحظه غم، به شادی رسید؟
آیا آنسوی خستگی، سرحالی و شادابی قرار ندارد؟
آیا...
به قول آلبر کامو:
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.
من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی‌مانند وجود دارد.
من متوجه شدم که، در پیچیده‌ترین آشوب‌های درونم، آرامشی عمیق وجود دارد.
من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد.
و این‌ها به من شادی می‌دهند.
و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله می‌کند.
 

یادبودی از شهید هدی صابر

تشکر می کنم از این عنوان شهید که قبل از اسم هدی صابر گذاشتید چون من خودم به شخصه اصلاً تو کتم نرفت و نمیره که هدی مرده. یکی از آگاه ترین و متشخص ترین آدم هایی بود که دیده بودم. البته این افتخارو نداشتم ببینمش ولی صداش هنوز توی گوشمه. من یک دوره ای با هشت فراز هزار نیاز زندگی کردم و عاشق صدای هدی بودم، عاشق اون لحن و اون اصالت و نجابت بودم. عاشق اون خوی ورزشکاری و مرام قهرمانی بودم.

شاید در تاریخ ما، اولین اعتصاب غذا در زندان توسط شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق) صورت گرفته باشد. تعالیم او آمیزه ای از فلسفه، عرفان و ملیت ایرانی بود که در اختیار حاکم حلب قرار گرفت اما دیری نپایید که فقهای زمانه او را تکفیر کردند و سهروردی به زندان افتاد. بنا به روایتی در زندان آب و غذا نخورد تا اینکه به شهادت رسید. این اولین اعتصاب غذای یک زندانی بود که با عشق برای اصلاح وضع موجود اقدام کرده بود. اما آخرین آن توسط هدی صابر انجام شد. گرایشات فکری هدی نیز آمیزه ای از تاریخ، فتوت و ملیت ایرانی بود. او با مهندس عزت الله سحابی دوستی نزدیک داشت. کسی که دوست و دشمن او را به مدارا و اخلاق می شناختند. اسطوره سیاسی هدا، دکتر مصدق بود و اسطوره ورزشی اش، جهان پهلوان تختی. در صداقت از مصدق و در مردانگی از تختی الگو می گرفت. او معتقد به کار میدانی بود و سال ها به کارآفرینی در مناطق حاشیه نشین شهر زاهدان اشتغال داشت. در سال های بعد از انتخابات 88 که هنوز فضا ملتهب بود دستگیر شد. در این زمان هاله سحابی فرزند مهندس سحابی نیز در زندان بود. هدی قصد داشت اعتصاب غذا کند ولی مهندس سحابی چون جدیت هدی را می شناخت به او پیام داد این کار را نکند. همان روزها بود که مهندس سحابی از دنیا رفت. هاله برای شرکت در مراسم پدر موقتاً از زندان آزاد شد. در روز تشییع جنازه، مأموران مقابل آنها ایستادند و با ضربه ای به پهلوی هاله، او را به شهادت رساندند. این خبر به قدری احساسات را جریحه دار کرد که عده ای نحوه مرگ هاله را با شهادت فاطمه زهرا مقایسه کردند. کسی نمی داند وقتی خبر به هدی رسید چه بر او گذشت اما دیگر دلیلی نداشت اعتصاب نکند. مردانگی او از نوع تختی بود. با شرایط نساخت و تا آخر ایستاد. ده روز در زندان اوین مقاومت کرد و به همان شیوه شیخ اشراق، به شهادت رسید. همچون سحابی، حتی جنازه اش رعشه بر اندام مزدوران رژیم تبهکار انداخت. حالا پس از گذشت ده سال کسانی به گدایی رأی آمده اند که دستشان به خون هداها و هاله ها آلوده است و روی فراموشی ما حساب باز کرده اند.

به هر حال هدی مردانه رفت و ثابت کرد این سبک زندگی، افسانه نیست و حتی توی زمانه ما ممکن هست. اما درباره هشت فراز هزار هدی یک فلسفه تاریخ خاص خودشو داشت که هم در اون خدا وجود داشت هم انسان به عنوان مرکز تحول. خدا در فلسفه تاریخ هدی، غایب نبود... تنها فرقی که داشت این بود که او خدای همه بود. در یکی از فرازها که گمان کنم درباره جنبش های چپ صحبت می کرد به چگوارا رسید و جمله ای با این مضمون گفت که علت محبوبیت او و اینکه عکسش رو روی لباس ها می زنند اینه که خداوند او رو گرامی می داشت. نگاهش جهانی بود. تحولات جهان و منطقه رو کامل بررسی می کرد و بعد می رسید به ایران. همیشه به رسم شاگرد و استادی ابتدا تریبون رو به مهندس سحابی می داد و با این مقدمه هم حرمت استاد رو نگه می داشت و هم اعتبار جلسات رو بالا می برد. می دونست تاریخ زنده یعنی چی؟ ذاتاً از اهمیت تاریخ شفاهی باخبر بود. خیلی مبادی آداب بود. گاهی نگاهش به تاریخ یکسویه می شد و انتقاد از خود یا گفتن محاسن دیگری رو رعایت نمی کرد و گاهی جناحی نگاه می کرد چه قبل از انقلاب و چه بعد از اون... ولی در کل از تاریخ گویی او حسابی آموختم. با تنباکو و جنگل و نفت و انقلاب به زبان هدی همونطور که عرض کردم زندگی کردم.

جاش سبز

دو روش معروف مراقبه

آگاهی فرامفهومی در پشت پنجره راست مغزمان قرار دارد. میتوان بین این آگاهی با آگاهی متعالی و کیهانی رابطه برقرار کرد.

دو تکنیک وجود دارد:

  1. مراقبه باز یا گشوده: تمرین اینکه در آگاهی یا ذهن و ضمیر ما چه می گذرد. باید نظر هوشیار و پذیرنده باشد و هر که می آید و می رود بپاید اما روی هیچکدام اسم نگذاریم مثل رود داوری نداشته باشیم.
  2. مراقبه متمرکز و بسته: تمرکز روی ذکر یا تنفس. تمام محتوای آگاهی به تعلیق در می آید و روی یک چیز متمرکز میشود. بعد نهایت او را هم ساکت می کنید.

دکتر آرش نراقی