ذبیح الله منصوری؛ ترکیبی از نبوغ و جنون

هر شخصی رو باید در بافت تاریخی خودش بررسی و قضاوت کرد. ذبیح الله منصوری هم از این قاعده مستثنی نیست. من خودم کتاب خواجه تاجدار رو تا نصفه بیشتر نخوندم (یعنی نتونستم بخونم) ولی کسانی رو می شناسم که با این کتابا زندگی کردند. یک نمونه اش پدر خود بنده  که اصلا یک آدم با تحصیلات خیلی کم هست ولی تو زندگیش دو تا کتاب خوند که یکیش غرش طوفان (به همراه نسخه قبلیش ژوزف بالسامو) بود، یکیش کلیدر(دولت آبادی). حدود 25 سال پیش این کتاب ها رو خوند و بعد از اون دیگه کتاب اصلاً نخوند. یعنی بعد از خوندن این کتاب ها، دیگه کتاب خوندن براش معنا نداشت. به قول معروف در اوج رها کرد.  پرسش من این هست که چه کار کردند این نویسنده ها و مشخصاً این نویسنده یعنی ذبیح الله منصوری که چنین تاثیرگذاری داشتند که یک آدم کم سواد که خوندن براش مشکله ساعت ها می نشستند و این کتابا رو می خوندند؟ یک دلیلش میل به شنیدن قصه هایی با مضامین تاریخی هست. این میل در بشر خیلی شدید هست. مال امروز و فردا هم نیست. در کل تاریخ بشریت این میل وجود داشته. الان دنیای فیلم و سینما و خصوصا سریال سازی که اخیراً خیلی بازارش داغ شده داره به این میل پاسخ میده ولی در گذشته چنین پدیده هایی وجود نداشتند. البته در دوره نویسنده، صنعت سینما بوده ولی توی سینمای اون زمان معدود آثاری را میشه دید که بشه باهاش زندگی کرد. این میل شدید انسان به شنیدن قصه های دراز و دامنه داری که بشه لمسش کرد و حتی شب ها خواب شخصیت هاشو دید  فقط با خوندن همین رمان ها میسر بوده. اما درباره ذبیح الله منصوری باید در نظر داشت که این آدم یا یک نابغه بود یا یک دیوانه (دیوانه از این منظر که خوره نوشتن داشته ) و اتفاقاً اینجور آدم ها همیشه ازشون استقبال میشه. به لحاظ شخصیت شناسی، هیتلر هم همین طور بوده.  اگه سوءتفاهمی از این قیاس پیش نیاد... دلیل استقبال آلمانی ها از هیتلر اینه که این آدم اولاً یک داستان برای گفتن داره (نبرد من) و هم اینکه روی مرز نبوغ و جنون حرکت می کنه. اینطور آدم ها شخصیت های جذاب و کاریزماتیکی دارند؛ حالا یکی مثل هیتلر در سیاست و یکی مثل منصوری در فرهنگ یک جامعه (البته نه خواص یک جامعه ) تأثیر میذاره. من خودم در رشته تاریخ تحصیل کردم و ذبیح الله منصوری رو یک مورخ نمی دونم ولی اونو یک رمان نویس تاریخی موفق می دونم. اصلاً در رشته تاریخ اگه اسم ذبیح الله منصوری رو بیاری، همه فکر می کنند داری شوخی می کنی  ولی این باعث نمیشه احترام این شخص حفظ نشه (حداقل برای من اینطوره) چون به شخصه به افراد زیادی برخوردم که با خوندن آثار این شخص به تاریخ علاقمند شدند و رفتند دنبال آثار بهتر.(از این سمت هم میشه به موضوع نگاه کرد.)

مترجم بدی بود،  امانت دار نبود،  تاریخ رو دستکاری می کرد  و... ولیکن: عیب او جمله بگفتی هنرش نیز بگو... 

سلام بر خورشید

یکی از اساتید فلسفه گفته بود "سلام بر خورشید" یکی از کتاب های مورد علاقه اوست. به نظرم دلیل اینکه مخملباف این داستان را تبدیل به فیلم نکرده این است که خود کتاب فی نفسه و بالذات کامل است. اگر فیلم می شد خراب می شد. داستان درباره دختری به نام خورشید است که طی سفر به حج به اتفاق نامزد و پدرش اسیر راهزنان می شود و دست به دست بین افرادی فاسد از طبقات مختلف جامعه می چرخد. در ظاهر خداوند او را فراموش کرده ولی در عین حال لحظه به لحظه با اوست. نکته جالب توجه، طبع ادبی مخملباف است که کم نظیر است و در واکاوی آن می توان رد پای یک دوره تاریخی را مشاهده کرد. یعنی روح زمانه ای که این شخصیت را در خود پرورش داده، چنین شکوفایی و رأفتی را ایجاب می کرده. بیضایی و حتی کیمیایی هم از این قاعده مستثنی نیستند.

کاتب: من از جنگ های نرفته، افتخار شکست بسیار دارم.