گویی پشت هر پدیده ای ضد آن نهفته است و وقتی چیزی ظهور می کند در همان زمان ضد آن نیز وجود دارد.
پشت هر ظاهری، باطنی قرار دارد.
پشت ماده، معنا قرار دارد. آیا می توان نگاه مان را معطوف به معنا کنیم. آیا می توان هر پدیده فیزیکی را معنوی دید؟
پشت غم، شادی وجود دارد. آیا می توان در لحظه غم، به شادی رسید؟
آیا آنسوی خستگی، سرحالی و شادابی قرار ندارد؟
آیا...
به قول آلبر کامو:
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.
من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی‌مانند وجود دارد.
من متوجه شدم که، در پیچیده‌ترین آشوب‌های درونم، آرامشی عمیق وجود دارد.
من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد.
و این‌ها به من شادی می‌دهند.
و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله می‌کند.