آیا ابن تیمیه مصلح است؟

ابن تیمیه

برای اهل بیت حرمت قائل بود.          برای ایزدی ها حرمت قائل بود.           محمد بن یعقوب کلینی(صاحب اصول کافی) را مجدد می داند.                        او نه سلفی است نه تکفیری. سلفی نیست چون از سلف انتقاد می کند و می گوید باید به قرآن برگردیم. تکفیری نیست چون برای کفر حد و اندازه قائل است و نگاه مطلق به آن ندارد. (مثلاً می گوید میزان کفر غزالی از یهود و نصارا شدیدتر هست.)     کسی با فتوای او نمی‏میرد.             تقدس زدایی و رویکرد مینیمالیستی به دین.        مقابل تفتیش عقاید ایستاد: در مجلس محکمه اش حاضر نشد و گفت قاضی حق دخالت در اعتقادات مردم را ندارد و ماموریت او فقط فصل دعاوی است. (این شباهت هاست که مرا وادار به مقایسه او با لوتر کرد.)

نظر علمای دیگر مذاهب نسبت به او:             بی مهابا هذیان می گوید.      خداوند او را خوار و گمراه و کور و کر و ذلیل کرده است.            (آیا این اسمش انتقاد است؟)

ما نیامده ایم تاریخ بخوانیم که آخرش برسیم به حرفی که مداحان بالای منبرها فریاد می کشند.

پراکنده درباره ابن تیمیه

گویی تاخت و تاز مغولان در عرصه های فرهنگی نیز متجلی شده و امروزیان را علیه بزرگان دیروز شورانده است. موضوع فراتر از این است که ابن ادریس حلی شیعی، شیخ طوسی شیعی را نقد کرده باشد. ابن تیمیه در یكى از سخنرانى‏هایش از عمربن خطاب یاد نموده و او را مورد انتقاد تند قرار داد و چون مطالب اهانت آمیز او درباره خلیفه به سمع یكى از علماى وقت به نام «شیخ ابراهیم» رسید به مقام رد و انكار ابن تیمیه برآمد؛ به‏ طورى كه او نتوانست مخالفت شیخ ابراهیم را نادیده بگیرد لذا شخصاً به نزد او رفت و از جسارتى كه نسبت به عمربن خطاب كرده بود در محضر او اعتذار و استغفار كرد و اظهار ندامت نمود.[1] ابن تیمیه مخالف صوفیه نیز بود و آیات قرآنی را در رد آنها و عقایدشان پیدا می کرد.[2]

گفته اند و شنیده ایم ابن تیمیه از جمله علمایی است که هتاکی را در عالم اسلام باب کرد. او در منهاج السنه نسبت به علّامه‏ حلّى‏ و شیعه و گاهى امامان شیعه جسارت نموده است و در جاى جاى این كتاب و در فصول مختلف آن، تحت عناوین «حماقات الشیعه» و «الإمام المنتظر و خرافاتهم فیه» و... از این کار مضایقه نکرده است.[3] اما این نظرات نباید گمراه کننده باشد.

امروزه برخی، ابن تیمیه را پیشگام محمد بن عبدالوهاب و آل سعود و تکفیری ها می دانند در صورتی که این نظر یکسویه و بسیار گمراه کننده است. در همان روزگاری که ابن تیمیه می زیست شیعیان شعرهای رکیک درباره اهل تسنن می سرودند و در اجتماعات و مجالسِ وعظ ابوبکر و عمر و عثمان را دشمنان علی(ع) می شمردند. به تبع آن علمای تسنن فتوا می دادند که قتل یک شیعه به مراتب بهتر از قتل هفتاد کافر حربی است. بازخورد این دشمنی ها و کینه ها خود را در روابط بین ایران و عثمانی در دوره صفوی نشان داد و ضربات مهلکی به پیکره توسعه ایران وارد نمود و علمای تشیع و تسنن هر دو در این قضیه متهم هستند چراکه نتوانستند طریقه اعتدال را بپیمایند و جامعه را درگیر یک دوقطبی بیمارگونه کردند. توسعه بنیادگرایی در دنیا به دلیل شکست ساختار تاریخی دین است اما قطعاً نمی توان در اندیشه زوال، علما را تنها عامل دانست. مسأله اینجاست که علما چطور می توانستند مانع از زوال شوند و نشدند؟

سوء استفاده هایی از تعالیم علما توسط حکومت ها صورت می گرفت. مثلاً دولت ممالیک مصر در شام با استفاده از فتاوی ابن تیمیه به کشتار شیعیان می پرداخت.[4] در حالی که علما می توانستند به تقریب دعوت کنند به نزاع دعوت می کردند. دعوت به تقریب، دعوت به این نیست که طرف های منازعه آنچه در دست دارند رها سازند بلکه دعوت به پالایش دل ها از بغض و کینه است. مقصود از دعوت به تقریب، از بین بردن اختلاف نیست زیرا اختلاف امری لازم برای حیات و منشأ تحول است.[5]

 

 


[1] ‏نجمی، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، 35.

[2] ‏علی اکبر علیخانی، «ابن تیمیه (۷۲۸-۶۶۱ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 283.

[3] ‏محمدصادق نجمی، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، ۵ (تهران: نشر مشعر، ۱۳۸۶)، 34.

[4] ‏قدرت الله نیازی، تاریخ فقه و فقها، ۲ (همدان: انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ۱۳۸۹)، 106-105.

[5] ‏حسن عباس حسن، ساختار منطقی اندیشه سیاسی اسلام، ترجمه‌ی مصطفی فضائلی (قم: مؤسسه بوستان قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، ۱۳۸۳)، 44.

تابوشکنی فقهی

به طور کلی آرای فقهی سیاسی علما و فقهای اهل سنت را از لحاظ مناسبات تاریخی می توان به دو دسته تقسیم نمود که عبارتند از: 1-آرایی که تا زمان انقراض خلافت عباسی بر اثر حمله مغولان تنظیم و تدوین گشت. 2- آرایی که در غیبت نهاد خلافت و در بحبوحه بحران های مشروعیت حکومت در جهت بازسازی نظریه نظام سیاسی اهل سنت تلاش نموده اند. در گروه اول ماوردی و غزالی و در گروه دوم ابن جماعه، ابن تیمیه و خنجی قرار دارند.[1] با اینکه فقه سیاسی گروه دوم فرق چندانی با گروه اول ندارد اما در دوره پساعباسی تلاشی برای شکستن تابوهای فقهی هم از جانب تشیع و هم تسنن انجام شد. به عنوان نمونه ابن تیمیه در یك جلسه نسبت به امام غزالى جسارت و بر وى ناسزا گفت، به طورى كه گروهى بر ضد او قیام كردند و نزدیك بود او را از بین ببرند.[2] ابن جماعه هم به همین منوال. اگر علمای سنی پیش از ابن جماعه کوشیده بودند تا اصول خلافت را به یاری حیل شرعی با اوضاع و مقتضیات سیاسی موجود تطبیق دهند ابن جماعه با توجه به زوال قدرت خلفا در نهایت صراحت و گستاخی در خود آن اصول دست برد.[3] یا مثلاً در تشیع  همانطور که قبلاً گفته شد ابن ادریس حلی مجدداً باب اجتهاد را گشود[4] و بت شیخ طوسی را شکست.

 


[1] ‏میرخلیلی، جواد، «ابن جماعه (۷۳۳-۶۳۹ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 191.

[2] ‏نجمی، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، 35.

[3] ‏میرخلیلی، «ابن جماعه (۷۳۳-۶۳۹ ه.ق)»، 194.

[4] ‏گرجی، تاریخ فقه و فقها، 223.