شخصیت تاریخی مورد علاقه من

فضل الله نعیمی استرآبادی پایه گذار مکتب حروفیه از این لحاظ یکی از شخصیت های تاریخی مورد علاقه منه که تجلی روح جاری در فرهنگ ایران با تمام جلوه های اسطوره ای، ملی و مذهبی اون هست. در اواخر قرن هشتم هجری به او الهام می شد و گونه جدیدی از زندگی رو به مردم(عمدتاً شهرنشین از طبقه متوسط) معرفی می کرد. حروفیه به لحاظ نوع نگاهی که به انسان داشت، جریان مترقی زمانه خودش بود و مذهب پروتست محسوب می شد. درباره اصلاحات مذهبی فضل، مقاله ای نوشتم اما چیزی که بعداً بهش رسیدم این بود که شخص فضل الله، وجودش اصلاح دینی محسوب می شد. حروفیه سر این اصلاحگری تاوان هم داد ولی حماسه وار(نگاه کنید به جنبش اونها علیه استبداد و ارتجاع حاکم و نحوه مرگ برخی از اونها نظیر عمادالدین نسیمی) فضل در زمانه ای که تصوف انزواگر سرتاسر ایران رو فرا گرفته بود مریدانش رو به کار کردن و عدم گوشه نشینی دعوت می کنه(به خود او حلال خور می گفتند چون نون بازوی خودشو می خورد.) الهامات منحصر به فرد او در قالب کتابی به نام خواب نامه انشا شده. آهنگ ای کاروان ای کاروان علیرضا عصارو حتماً شنیدید ولی احتمالاً نمی دونستید شعرش مال فضل الله هست.
قاضی چه باشد پیش من، مفتی چه داند كیش من
چون پشت پای نیستی، بر حكم و بر یرغو زنم
خیز ای نعیمی پیش من، بنشین به زانوی ادب
من پادشاه كشورم كی پیش تو زانو زنم

حروفیه

#فضل_الله_استرآبادی #حروفیه #عمادالدین_نسیمی #نعیمی #نسیمی #استرآبادی #خوابنامه #قدسیان_آسمان #کلمه_الله #اصلاح_دینی #مذهب_پروتست #تاریخ_ایران #تصوف #فضل_الله_نعیمی_استرآبادی

آیا عرفان در عرصه اجتماع تحول زاست؟

من اینجا می خوام درباره یکی از عرفای دوره تیمور صحبت کنم. فضل الله نعیمی استرآبادی که مثل سهرودی (شیخ اشراق) که دو قرن پیشش زندگی می کرد می خواست با نزدیک شدن به حاکمان، معنویت رو تسری بده به حکومت. این شخص حتی به دیدار تیمور لنگ میره تا تعالیمش رو در اختیارش بذاره که البته طرد میشه و بعدش توسط پسر تیمور یعنی میرانشاه کشته میشه. اینکه این عارف، بلند میشه میره پیش یکی از جنایتکارترین انسان های تاریخ، نشون میده که قدرت عرفان رو شناخته. عرفان قابلیت تحول داره و می تونه یک دیو رو تبدیل به فرشته کنه. گمانم اگه اشتباه نکنم برای آشوکا، فرمانروای هندی چنین اتفاق و تحولی اتفاق افتاده و با یک جمله که از یک عارف یا حکیم می شنوه از یک شخص ظالم تبدیل میشه به یک فرد نیکوکار. فضل الله از این قدرت آگاهه و خودش رو به عنوان کسی که این قدرت رو نمایندگی می کنه می شناسه و تصمیم می گیره این راهو با اختیار خودش انتخاب کنه. اگه شعر ای کاروان ای کاروان من دزد شب رو نیستم رو خونده باشید این احساس قدرت رو می بینید خصوصاً جایی که درباره خودش میگه من پهلوان عالمم من تیغ رویارو زنم. درسته که فضل در ظاهر کامیاب نیست ولی مرگ او تمام ماجرا نیست... او پایه گذار مکتبی هست به نام حروفیه که بعد از مرگش پیروانش که بعضی از اونها کاملاً عارف بودند وارد مبارزه با حکومت و مبارزه با فقها به عنوان عامل مشروعیت بخش به حکومت ها میشن طوری که من می تونم اسمشو بذارم حماسه. یکی از این پیروان، عمادالدین نسیمی هست که اگه بخوایم تشبیه کنیم، اگه فضل، شمس باشه نسیمی مولاناست. منتها تفاوتش اینه که شمس و مولانا وارد بازی های سیاسی نمی شدند (که اینم باز با اختیار خودشون بوده) ولی حروفیه حماسه درونی رو میارن بیرون. (عرفان عملی یا عینی) شما به نحوه کشته شدن نسیمی نگاه کنید. علمای حلب پوستش رو زنده زنده می کنن ولی این شخص به قدری ایمانش بالاست که نه تنها یک آخ نمیگه بلکه اون قاضی رو به تمسخر می گیره.

آل عبایی دیگر

آل عبا در عبا هست فراوان ولی
همچو نسیمی بیار آل عبایی دگر

این بیت مال نسیمی شاعر حروفیه است. دلیل اینکه این شخص رو نمی شناسیم خطرناک بودن افکار او و مرادش نعیمی برای اربابان مذهب و قدرته. حروفیه فرقه ای تأویل گرا و تحول خواه و کاملاً ایرانیه که همزمان با آغاز دوره تیمور متولد شده و توسط همین سلسله از بین رفته. نسیمی رو علمای حلب به سبک قرون وسطایی ها اعدام می کنند. ماجرای این اعدام شنیدنی هست. سرشار از ایمان و شجاعت. نعیمی و نسیمی یاد آور شمس و مولانا هستند با این تفاوت که اونها بی مهابا میزنند به سیاست...


دلم لم خوش نخواهد هد شدن دن با کلامش مش
مشرف رف اگر گردد به تحسین سین دلبر بر
از این سان سان غزلها ها نسیمی می بگفتا تا
موشح شح مسجع جع مرصع صع مکرر رر
 

تکفیر نسیم

تکفیر خود به سه بخش تقسیم می شود:

1- تکفیر سمبلیک: منجر به کسب منافع سیاسی می شود.

2- تکفیر درونی: منجر به زایش نفرت در جامعه می شود.

3- تکفیر بیرونی: منجر به خشونت در جامعه می شود.

تبعات این تکفیر ها زایش رادیکالیسم هست. تکفیری از قرن ها پیش سر بسیاری از نوادر دوران را روی دار برده بودند. یکی از آنها عمادالدین نسیمی بود که طبق سنت رایج نخبه کشی، همچون شهاب الدین سهروردی در حلب کشته شد تا ثابت کند علمای قرن نهم، همان علمای قرن ششم هستند. کسانی که تحولی در افکار آنها به وجود نیامده بود چگونه می‏توانستند جامعه ای را متحول نمایند و ساختمان جدیدی در اندیشیدن بنا کنند؟ تفکری از جنس حروفیه نیز که رفتارهای این علما را به چالش می کشید بنا بر اصل جامعه شناسی نخبه کشی ناگزیر باید مشمول تکفیر قرار می گرفت. به قول هگل مردان بزرگ قابله آنچه روح زمان بدان آبستن است هستند اما عدم موفقیت آنان نشان از آن دارد که این قابله ها یا در تشخیص زمان تولد نوزاد دچار اشتباه شده اند و یا به صورت اتفاقی ظهور کرده اند.