درباره سریال جریان

فیلمنامه جیران رو قوی تر از کارگردانی سریال دیدم. بماند که فیلمنامه هم از جهاتی مشکل داره؛ مثلاً در قسمت ۲۵ درد دل بهادر با سیاوش، یه تقلید درجه 2 از درد دل کاکا رستم با داش آکل در فیلم داش آكل (مسعود کیمیایی) بود. در واقع به کاریکاتور از اون بود ولی در هر صورت مشخصه که فیلمنامه نویس به شدت آدم خلاقی بوده. (برعکس کارگردان که با تکانهای مداوم سرها و کش دادن موضوعات روی اعصابه)

از نکات مثبت سریال اینه که گاهی به نظر میرسه داره درباره امروز ایران صحبت می کنه. شاید قسمت 24 برای همین به مدت طولانی توقیف شده بود. در این قسمت ما موفق شدیم روسها رو شکست بدیم. البته نه در میدون جنگ بلکه در میدون کشتی ولی همین رو هم بر نتابیدند! بالاخره روسها در این کشور دارای حقوق ویژه هستند. اما قسمت 48 دیالوگ بسیار جالبی داره که گواه رقابت دو تفکر در تاریخ ماست که بسیار ریشه داره و عمیقه. یک طرف این دیالوگ شاه قاجار به عنوان نماد استبداد هست و طرف دیگه شاهزاده زند به عنوان کسی که جدش یعنی کریم خان زند خودش رو وکیل الرعایا می نامید. این حرف امروز مردم ما هم هست؛ مردمی که امروز فهمیده اند که مستبد تا بساطشو جمع نکنه راه تنویر رو مسدود باقی می مونه. مردمی که یک گام از روشنفکران خودشون جلوتر هستند (روشنفکرانی که داعیه اصلاح دارند)

دیالوگ:
- اصلاح امور مملکت کار یک نسل دو نسل نیست. زمان میبره جوون...
+ این حرف درستیه ولی نه از دهن یکی مثل تو ظلم و فساد مقربین قدرت فرصت اصلاحو از ملت بیچاره میگیره.
- تغییر نیازمند تنویره. ملت باید عاقل باشه... این خونریزیها چاره کار نیست!
+ تا وقتی یکی مثل تو اون بالا نشسته که کاسه لیسها بهش میگن ظل الله این پایین هیچ اتفاقی برای مردم نمیفته.
سریال جيران / قسمت 48

مهره ناپیدای ما تقریب بود

فقهیان مجتهد هم در امور مدنی اجتهاد می کردند و هم در امور قضایی و حقوق مدنی و هم در امور سیاسی و اقتصادی و نیز امور فردی و اخلاقی نظریه پردازی می کردند. تمام این امور و تکاپوها عملا همان اصلاح و اصلاحات در جوامع اسلامی بود. جز نظریه پردازانی چون ماوردی و بعدتر ابن ازرق اندلسی، عالمان و سیاستمدران نامداری چون خواجه نظام الملک و خواجه نصیرالدین طوسی با اندرزنامه ها و سیاست نامه ها در تغییرات و اصلاحات سیاسی و مدنی ایفای نقش می کردند. البته عالمان و متفکران دیگر (در کلام و فلسفه و عرفان) نیز همین نقش را به گونه ای غیر رسمی و متفاوت بر عهده داشتند که می توان به غزالی و کتاب «احیاء علوم الدین» او اشاره کرد.[1] اما چرا این امور منجر به بهبود شرایط نمی شد؟ اگر علما با روحیه ای اسلامی و حقیقت جو به بررسی مسائل اختلافی می پرداختند هر آینه دشمنی متقابل میان گرایش های مختلف اسلامی از بین می رفت.[2] اما در مدارس اصول فقهی فرق گوناگون اسلامی و علوم زمان را تدریس می کردند و این نقش عمده ای در تأمین مدارج ترقی یک فرقه و بر زمین زدن و تضعیف فرقه ای دیگر بر عهده داشت.[3] در دوره میانه مغولی شاهد نوعی تکثرگرایی هستیم که زیاد دوام نمی آورد. مورد جالبی که در مورد تقریب بین ادیان در آن دوره وجود دارد مورد شمس الدوله یهودی در شیراز بود که که با وجود یهودیت، با مسلمانان به ملاطفت و نرمی رفتار کرده و علمای دین را احترام گذاشته بود. او بعداً حتی در شغل خود ابقاء شد و در زمان جانشین ارغون همچنان وزارت اشراف خود را حفظ کرد.[4] از زمان غازان خان که بار دیگر اسلام رسمیت و استحکام یافت کشمکش متوقف نشد بلکه جنگ مذهب ها و فرقه ها جای جنگ ملت ها و دین ها را گرفت. مذاهب و فرقه های گوناگون اسلامی به رقابت پرداختند تا هر یک سلطان را به آیین خود بگروانند و مصدر امور گردند. در خلال این اختلافات و اختلالات بار دیگر شمنی ها و بودایی ها دست از آستین به در آوردند تا شاید آب رفته را به جوی بازگردانند اما نتوانستند. بنابراین جنگ های فرقه ای ادامه پیدا کرد که در خلال آن گاهی حنفی ها، گاهی شافعی ها و یک بار شیعیان توفیق یافتند که اولجایتو را به دین خود بگروانند.[5]

 


[1] ‏یوسفی اشکوری، «افسانه «تراژدی پروتستانتیسم اسلامی».»

[2] ‏حسن، حسن عباس، ساختار منطقی اندیشه سیاسی اسلام، ترجمه‌ی مصطفی فضائلی (قم، مؤسسه بوستان قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، ۱۳۸۳)، 43.

[3] ‏بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، 2:533.

[4] ‏همان، 2:427-426.

[5] ‏همان، 2:477.

صوفیان اصلاح طلب

از بعد از حمله مغول و خصوصاً در دوره تیموری دسته ای از متصوفه به وجود آمدند که همچون علمای معیشت اندیش به قدرت نزدیک می شدند. این در حالی روی می داد که صوفیان و عرفای اولیه حتی دوک ریسی در روشنایی چراغی را که سلطان افروخته بود تحریم می کردند.[1] ابوالحسن خرقانی از پیشگامان تصوف در جواب به یکی از حکام درباره اولوالامر می گوید بنده چنان مستغرق اطیعوالله است که از اطیعوالرسول شرمنده است، به اولوالامر خود چه رسد.[2] این متصوفه نظیر حروفیه و نقشبندیه سعی داشتند اصلاحات از بالا انجام دهند.

 


[1] ‏رستم فلاح و علی اکبر علیخانی، «سید حیدر آملی (۷۹۴-۷۲۰ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 96.

[2] ‏ابن الکربلایی، روضات الجنان و جنات الجنان (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴)، 155.

فضل الله استرآبادی و نخبه کشی

بحث مربوط به نخبه ها را می‏توان در ذیل عوامل تغییرات اجتماعی، در حوزه جامعه شناسی تاریخی قرار داد که اهم آن به خصوص در ایران مربوط به نخبه کشی می‏شود. عمده مباحث مربوط به نخبه کشی به نقد مردم و فرهنگ حاکم بر جامعه باز می گردد. نخبه کشی انواع مختلف دارد و وسعت آن پهنه تاریخ را در می نوردد. نخبه کشی برمی گردد به نقش شخصیت ها در تاریخ که از مباحث مهم فلسفه نظری تاریخ و جامعه شناسی تاریخی کلان است و مهم‏ترین درسی که از آن می‏توان گرفت این است که هیچ چیز به اندازه عقیده ای که زمانش فرا رسیده باشد نیرومند نیست.[1]

از بین علمای دوره مورد بحث فضل الله استرآبادی مشمول نخبه کشی شد. او و اشخاصی نظیر او که شاید بی نام و نشان مانده اند فدای جزم اندیشی عوام یا بی احتیاطی خویش شده اند.[2] از دیگر عوامل ناکامی این عده اصلاحات از بالا است. علما سعی داشتند از سلاطین شروع کنند. شخصی مثل فضل الله تلاش زیادی برای مفهوم سازی تعالیمش در بین طبقات پایین نداشت و بنابراین پا در عرصه خطرناک قدرت گذاشت. انسان مداری اساس تفکر حروفی بود که خدا را در وجود انسان می دید و بنابراین انسان را آزاد می دانست.[3] این افکار خیلی مترقی بود و در زمانی مطرح می‏شد که تفکرات جزمی علما ذهن مردم را مسموم کرده بود. 

 


[1] ‏میلاد پرنیانی و بتول نجف زاده، «بررسی قتل شهاب الدین یحیی سهروردی از زاویه جامعه شناسی نخبه کشی»، تاریخ نو، ۱۳۹۴، ص 102.

[2] ‏عبدالحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه (تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۸)، ص 168.

[3] ‏گراوند و شهبازی، صص 38-37.