بحث مربوط به نخبه ها را می‏توان در ذیل عوامل تغییرات اجتماعی، در حوزه جامعه شناسی تاریخی قرار داد که اهم آن به خصوص در ایران مربوط به نخبه کشی می‏شود. عمده مباحث مربوط به نخبه کشی به نقد مردم و فرهنگ حاکم بر جامعه باز می گردد. نخبه کشی انواع مختلف دارد و وسعت آن پهنه تاریخ را در می نوردد. نخبه کشی برمی گردد به نقش شخصیت ها در تاریخ که از مباحث مهم فلسفه نظری تاریخ و جامعه شناسی تاریخی کلان است و مهم‏ترین درسی که از آن می‏توان گرفت این است که هیچ چیز به اندازه عقیده ای که زمانش فرا رسیده باشد نیرومند نیست.[1]

از بین علمای دوره مورد بحث فضل الله استرآبادی مشمول نخبه کشی شد. او و اشخاصی نظیر او که شاید بی نام و نشان مانده اند فدای جزم اندیشی عوام یا بی احتیاطی خویش شده اند.[2] از دیگر عوامل ناکامی این عده اصلاحات از بالا است. علما سعی داشتند از سلاطین شروع کنند. شخصی مثل فضل الله تلاش زیادی برای مفهوم سازی تعالیمش در بین طبقات پایین نداشت و بنابراین پا در عرصه خطرناک قدرت گذاشت. انسان مداری اساس تفکر حروفی بود که خدا را در وجود انسان می دید و بنابراین انسان را آزاد می دانست.[3] این افکار خیلی مترقی بود و در زمانی مطرح می‏شد که تفکرات جزمی علما ذهن مردم را مسموم کرده بود. 

 


[1] ‏میلاد پرنیانی و بتول نجف زاده، «بررسی قتل شهاب الدین یحیی سهروردی از زاویه جامعه شناسی نخبه کشی»، تاریخ نو، ۱۳۹۴، ص 102.

[2] ‏عبدالحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه (تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۸)، ص 168.

[3] ‏گراوند و شهبازی، صص 38-37.