تاریخ و کهن الگوها
یکی از رویکردهای مهم نقد و بررسی آثار تاریخی، نقد کهن الگویی یا اسطوره شناختی است که آن خود یکی از متفرعات نقد روانشناسی ژرفانگر به شمار میآید. این نوع رویکرد که بر پایة اندیشة روانپزشک سوئیسی، کارل گوستاو یونگ تکوین یافته، به بررسی و تحلیل عناصر ساختاری اسطوره که در روان ناخودآگاه جمعی حضور دارند، میپردازد. در برپایی هر جامعه و حاکمیت قدرت سیاسی، فکری، فرهنگی و اقتصادی در نظام آن، مواردی وجود دارد که تفسیر و تحلیل آنها مستلزم شناخت کهنالگوهای آن است. گاهی این مسأله جز با نگرش ژرف به اساطیر و تحلیل نمونههای اولیه هستی در شکل اندیشه اساطیری ممکن نمی شود. یونگ در بحث ناهشیار جمعی می گوید رویدادها ریشه در جایی دارند که افراد هیچوقت خودشان به صورت فردی آنها را تجربه نکرده بلکه بصورت پتانسیل روانی از گذشته به آنها منتقل شده است. محتویات ناهشیار جمعی نافعال نمی مانند، بلکه فعال هستند و بر افکار و اعمال و هیجانات فرد تاثیر میگذارد. همچنین یونگ تصورات روانی را که به صورت ناهشیار تعیین شده اند و جلوه ای از غرایز می باشد را کهن الگو خواند. کهن الگوها مبنای زیستی دارند، اما از طریق تجربیات مکرر نیاکان به وجود میآیند. در نظر یونگ این عناصر نوعی تجربة همگانی هستند که به گونه ای در همة نسلها تکرار میشوند، و از راه قرار گرفتن در ناخودآگاه جمعی وارد سازمان روانی فرد میشوند. ناخودآگاه جمعی برآمده از تجربیات بشر در طول تاریخ است. درباره تاریخ ایران، کهنالگوها در هر یک از داستانهای شاهنامه قابل بررسی است. سال های سال تحصیل و کسب علوم دینی، ویژگی های کهن الگوی "موبد" را در علمای اسلامی ایرانی متجلی می کند. بله؛ این صور هوقلیایی در تاریخ و مذهب هم رخ می نماید.[1] کهن الگویی که از زمان جمشید همواره در دربار حضور داشته و مورد مشاوره قرار می گرفته و در تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایفای نقش می کرده است و گاهی از اتفاقات آینده خبر می آورده است. اما به ضرس قاطع مهمترین وجه کهن الگویی موبد، در به دنیا آوردن رستم (پهلوان اسطوره ای شاهنامه) است که درباره علمای اسلام مورد مطابقت و مجانست قرار دارد.
[1] مصطفی باباخانی، کاربرد کهن الگو در شاهنامه فردوسی (تهران: جامی، ۱۳۹۳)، 83.