گفتگویی خودمانی با ابن سینایی خیالی

  • از کجا بدانیم وجود و حقیقتی هست؟
  • هرکی میگوید وجود و حقیقتی نیست، آنقدر با چوب بزنید که بداند وجود هست یا نه!
  • اگر بزنیم که تنها به این پی می برد که درد و رنج هست.
  • وجود، رنج است.
  • خودت وقتی رنج می کشی چه کار می کنی؟
  • قدحی از شراب می آشامم، زمانی که به خواب می روم در عالم رویا شبهات من حل می گردد و از جانب عقل فعال، رفع مشکلات من می شود.
  • خوش به حالت حداقل عقل فعال هم بالینت است. راستی چرا ازدواج نکردی؟
  • من به خاطر برآورده کردن برخی نیازها، تن به چیزی که نمی دانم چیست نمی دهم.
  • می توانی از آنهایی که می دانند بپرسی.
  • اکثراً پشیمان اند.
  • شاید خیلی زود ازدواج کرده اند.
  • نه؛ با تصور غلطی ازدواج کرده اند. ازدواج امریست که باید بی هدف باشد. هدف خرابش می کند. انسان تا جایی که می تواند باید برود و موفقیت کسب کند. بعد به جایی می رسد که احساس می کند باید ازدواج کند، بدون اینکه خواسته ای داشته باشد.
  • راستش من این روزها خیلی پکرم. احساس می کنم وجود و حقیقتی نیست.
  • باید نوعی بیماری روحی داشته باشی. من قبلاً روی این بیماری ها کار کرده ام. حتی شخصی که ادعا می کرد گاو است را نجات دادم.
  • خجالت نکش و چند مورد از وجوهِ شباهت من به گاو را بگو.
  • نگران نباش گاو بودن جرم نیست، بیماری است.
  • اگر من گاو باشم تو هم با این زبانت باید گل گاو زبان باشی.
  • پس باید برای درمان خودم، خودم را دم کنم!

داستانک شهر پریان

«یکی بود، بقیه هم یکی یکی آمدند. عشقم روز به روز زیباتر می شد تا اینکه روزی به انتهای زیبایی رسید و یک پری او را از من دزدید. خواستم به شهرِ پریان بروم و عشقم را نجات دهم اما راه را بلد نبودم. حکیم گفت باید آنقدر زیبا شوی تا پریان تو را بدزدند. آنقدر زیبا شدم تا اینکه روزی به انتهای زیبایی رسیدم و یک پری مرا دزدید. در شهر پریان عشقم را دیدم ولی او مرا نشناخت. وقتی به او گفتم تو معشوق منی گفت من یک پری هستم و فقط معشوقِ پریان می شوم نه آدمیان. نزد حکیم رفتم. گفت برای اینکه تو را بشناسد باید تو هم پری شوی و برای پری شدن باید بمیری. مُردم و به شهر پریان رفتم. عشقم مرا شناخت. گفت دوست دارد برای ازدواج به دربار شاه پریان برویم تا او خطبه را بخواند. رفتیم اما وقتی چشم من به شاه پریان افتاد عنان از کف دادم و عاشقش شدم. سراسیمه قصد کردم از قصر خارج شوم اما معشوقم را نیافتم. وقتی دقیق به شاه پریان نگریستم دیدم او همان معشوق من است! قصه ما به سر رسید، زاغ به خانه اش نرسید.»

پسر ششصد ساله / چاپ اول

داستان(رمان) درباره تاریخ فلسفه اسلامی

یک داستان خیالی با موضوع معرفی فیلسوفان دوره اسلامی تا پایان قرن ششم هجری که در آن زندگی پسری روایت می شود که سفری را در طول یک روخانه آغاز و طی آن با فلاسفه دوره های مختلف تاریخی دیدار می کند و ضمن مصاحبت با آنها رد پاهایی از حقیقت را یافت کرده تا اینکه با اتفاق عجیبی روبرو می شود... مخاطب در این داستان با حکمت نظری و عملی در دنیای اسلام آشنا می شود. نویسنده کوشیده است در قالب گفتگو، تلمیح، تمثیل، بیان حکایات و خرده روایات عرفانی، فلسفی و استفاده از ماجراهای تاریخی، سیر و روند رو به رشد تاریخ فلسفه اسلامی را به خواننده معرفی کند. گفتگوهای بین پسر و فیلسوفان که در فضایی سوررئال و بعضاً در هاله‌ای از طنز پیچیده شده اند، خوانندگان جوان را درگیر حیات فکری و فرهنگی شش قرن ابتدایی اسلام می کند و زمینه را برای مطالعات بعدی آنها فراهم می آورد.


قسمت هایی از کتاب پسر ششصد ساله:
خود را در فضایی عجیب دیدم. فضا نبود، موسیقی بود. سواری از کنارم رد شد و شوکی به احساساتم وارد کرد. سوار نبود، قرار بود. دنبالش دویدم اما در بین راه دیدم پا ندارم. پا نبود، باد بود. با همان سرعتی که می رفتم به ناگاه دور خودم معلق زدم. سوار به پشت سرش نگاه کرد. حرکات ناشیانه من او را خنداند. آنقدر زيبا بود که مُردم. مرگ نبود، حيات بود. مرگ جايي بود در اتاقم. به ناگاه موسیقی متوقف شد. روحم را کف اتاق، پاشيده ديدم. هنوز کمي آرامش وجود داشت تا اينکه کسي تکانم داد و به ناگاه تمام من در جسم مادي ام متمرکز شد.

📚 پسر ششصد ساله: یک فانتزی تاریخی با محوریت فلاسفه شش قرن اول 💯✖️6️⃣

توضیحات بیشتر و "خرید کتاب" در لینک زیر 👇
🌐 http://fapka.ir/product/3946

کتاب در اول شخص روایت می شود و تشکیل شده از دوازده بخش و نکته خلاقانش اینجاست که تمامی بخش ها با اینک شروع می شوند. اما کتاب از نثری خوب و سنگین با کلماتی شمرده و حساب شده برخورداره. و هرگز از لغت های سنگین و بدون فهم استفاده نشده است.
قصه درباره پسری است که در پی حقیقت درون خود و گرفتن جواب سوالاتش در زمان سفر می کند و با فیلسوفان مطرح و نامی اسلام دیدار می کند. روایت های تاریخش که به طنز هم آغشته شده برای من که عاشق تاریخم فوق العاده بود. خلاصه اینکه این کتاب کاری متفاوت در زمینه داستان، تاریخ و فلسفه است. در کتاب گفت و گو، تمثیل و حکایات به وفور روایت می شوند.
در پایان کتاب هم منبع کتاب های مختلفی که نویسنده از آن ها استفاده کرده قرار داده شده.

قسمتی از کتاب: من می توانم بوی یک کتابخانه را از بیست فرسخی استشمام کنم چون خاطرات زیادی از بو کردن کتاب ها دارم.

آنهایی که اعتزال جستند مکتبی خردگرا به نام معتزله ایجاد کرده اند و اختیار را سرلوحه کار خودشان قرار داده اند.

همیشه فکر می کردم انسان آن هنگام می میرد که کوهی از خاطرات گذشته روی سرش خراب شود اما دیشب پی بردم مرگ از جنس تخریب نیست، از جنس تکمیل است. رنگ ها وقتی می میرند رنگین کمان می شوند.

پ.ن.۱: بخش پایانی کتاب فوق العاده است.
پ.ن.۲: از صفحه کتابدوستان هم ممنونم.

درباره بیماریِ پسر ششصد ساله
دانشمندان سوييسي با بررسي الكتريكي و تحريك مغز يك فرد مبتلا به صرع تجربه حضور شبح در تصور و بخش بينايي مغز وي ثبت كردند،محققان علت را تحريك ناقص و نادرست قسمت تمپوروپريتال چپ مغز كه مسئول تمايز ما و ديگران از ساير توهمات است،بيان كردند. البته اینکه پسر ششصد ساله دچار توهمات هست رو باید سپرد به مخاطب و برداشت او از قصه.

تصویر روی جلد