متفکران مسلمان با یک پدیده جدید به نام فلسفه روبرو می‌شدند. ورود فلسفه یونانی، به فکر و فرهنگ اسلامی، به ویژه از اواخر قرن سوم بسیار فاتحانه بود و نبوغ‌های بزرگی چون فارابی، ابن‌سینا و ابن‌رشد حاصل آن بودند. ایشان قوی‌ترین جریان تفکر عقلی را در فرهنگ ایران پدید آوردند؛ اما دیری نپایید که مخالفت‌ها آغاز شد و فلسفه از سوی جناح‌های سنتی با مقاومت بسیار روبرو گردید. علمای معترض فکر می‌کردند فلسفه باعث شده بینش اصیل و جهان بینی ویژه قرآنی تغییر کند و آن را یونانی زدگی اسلام می‌دانستند.[1] این چالشی دامنه دار بود و در دوره میانه نیز حتی با حدتی بیشتر به زیست تاریخی خود ادامه می داد. از زمان تسلط ترکان بر ایران و تشکیل سلسله‌های ترک نسب چون غزنویان و سلجوقیان، فلسفه‏ ستیزی رونق بیشتری گرفت. مذهب اهل سنت به خصوص حنفی و شافعی، مذهب رسمی کشور شناخته شدند و در راستای آن اعتقادات جبری که بیشتر اشعریان مروج و مشوق آن بودند بر جامعه تحمیل شد. اطاعت بی چون و چرا از حکام وقت از تبعات آن بود و بنابراین عالمان وقت حافظ حقوق حکام شدند و مخالفت با آنان را خلاف مصالح دین و کشور پنداشتند. آنان سلطه حکام بر مردم را مشیت الهی دانسته و مخالفت با مشیت الهی را کفر اعلام نمودند و بدین طریق روح مبارزه با حکام غاصب و جابر را از اجتماع گرفتند.[2] ذیل این تفکر در نیمه نخست سده پنجم هجری دو تن از شریعتمداران اهل سنت و جماعت توانستند رساله‌هایی در نظریه خلافت تدوین کنند. خلیفه عباسی القادر بالله توانست اعتبار خلافت را تجدید کند و در دوره جانشین او بود که ابوالحسن ماوردی رساله‌ای با عنوان "الاحکام السلطانیه" بر پایه مبانی فقه شافعی و حنبلی تدوین کرد.[3]

 


[1] ‏شریعتی، علی، ما و اقبال (تهران، بنیاد فرهنگی دکترعلی شریعتی، ۱۳۸۴)، 213.

[2] ‏نبئی، ابوالفضل، نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران (از صدر اسلام تا عصر صفوی) (مشهد، دانشگاه فردوسی، ۱۳۷۶)، 171.

[3] ‏طباطبایی، تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، 29.