چند فرضیه درباره علمای دوره میانه
علما در دوره ایلخانی و تیموری چه کردند و چه نکردند؟ می توان با نیم نگاهی به موراد زیر در این باب تأمل کرد.
- وارد شدن به مسائل اجتماعی از دیدگاه فقهی لزوماً نمی تواند به راه حل اجتماعی موثر منجر شود. چون حل مشکلات اجتماعی راه حل اجتماعی می خواهد که شاید فقهای محترم از آن بی بهره باشند.
- گفتمان حاکم بر جامعه پساعباسی جهت دهنده کنش های اجتماعی آن جامعه بود.
- تفکر جبری و اعتقاد به قضا و قدر در پی هجوم مغول و سپس تیمور در جامعه ریشه دواند.
- تفسیر ظاهری از شریعت منجر شد سلطنت مطلقه پدید بیاید.
- عقلانیت تحت سیطره و به تدریج به سمت زوال حرکت کرد و نه تنها درک دین بصورت عقلانی انجام نمی شد، بلکه عقل هم به صورت دینی و یا شرعی درک می شد.
- پیروزی گام به گام شریعت بر عقلانیت و حکمت و در نتیجه، فرا رسیدن شام گاه اندیشه فلسفی از مشخصات این دوره است.
- نهضت های آخرالزمانی برای عبور از سختی ها رشد کرد.
- تحصیل و کسب علوم دینی، ویژگی های کهن الگوی موبد را در علمای اسلامی ایرانی متجلی کرده بود.
- شکست خلافت باعث رونق تشیع و تصوف شد.
- ضعف فقه تسنن با بسته شدن باب اجتهاد ارتباط داشت.
- اختلاط تشیع و تصوف از جمله جلوه های اوج گیری تشیع است.
- دلایل تمایل اجتماعی به تشیع، نه به خاطر تفوق عنصر اختیار و خرد، و نه حتی به خاطر وجه انقلابی آن بلکه به خاطر اعتقاد به امام زمان و انتظار برای رهایی از وضع موجود بود.
- از لحاظ اقتصادی علما نتوانستند کار بیشتری تولید کنند و گندم بیشتری بر سفره مردمان بگذارند.
- عقاید شمنی مغولان و تیموریان باعث ترس آنها از علما بود.
- سخت گیری به شیعه از همان صدر اسلام باعث شده بود عقده هایی متولد شود و در حافظه تاریخی شیعیان رشد کند تا در فرصتی مناسب گشوده شوند.
- علما می دانستند دیگر با عقلانیت شیخ صدوق و شیخ مفید و غزالی نمی توان به سوبژکتیویسم دوره جدید و مسائل دوره جدید پاسخ داد.
- دغدغه علما این بود که اقتدار حاکمان را طوری تعریف کنند که نهادهای اسلامی بدون در نظر گرفتن تقسیمات سیاسی پا بر جا بماند.
- علمایی که مناصبی نظیر شیخ الاسلامی و صدری و قضاوت و حتی حوزه های امور مالی نظیر ریاست اوقاف را بر عهده داشتند در تحولات سیاسی نقش آفرینی می کردند.
- علمایی که مناصبی نظیر خطیبی، مصدّری، واعظی، ساعوری و حتی حوزه های حدود و تعزیرات را بر عهده داشتند در تحولات اجتماعی نقش آفرینی می کردند.
- علمایی که مناصبی نظیر معیدی و مشاغل مدرسه و حوزه های دارالسیاده را بر عهده داشتند در تحولات فرهنگی نقش آفرینی می کردند.
- رشد افکار آخرالزمانی برای سیستم علمی مفید نبود.
- تفکرات سنت گرایان بر سرزمین ها سایه انداخته و مانع رشد علوم عقلی شده بود.
- حتی علومی مثل نجوم تحت تأثیر روح جبری حاکم قرار گرفته و تنها برای تعیین سرنوشت کاربرد داشت.
- علمای منزوی و بی تفاوت، جامعه را منزوی و بی تفاوت می کردند.
- علمای اهل ادب، محرک جامعه و تاریخ بودند و فرهنگ ایرانی و اسلامی را غنی تر از قبل به نسل های بعدی منتقل می کردند.
- قبل از هجوم مغول، آموزش در نظر علما به تعالیم مذهبی محدود می شد اما در دوره پساعباسی هدف از آموزش سیر و سلوک شد.
- از نظر فرهنگی علما نتوانستند از شالوده تجارب قبلی استفاده کنند و به عنوان نمونه در عرصه آموزشی بنیانی را پی افکنند که مثل دوره سامانی اشخاصی نظیر زکریای رازی، بوعلی سینا، فارابی، خوارزمی و فردوسی تحویل اجتماع دهند و یا مثل دوره سلجوقی بانی دانشگاه هایی نظیر نظامیه باشند.
- بحران فرهنگی در حالی به وجود آمده بود که علما در غیاب فیلسوفان معلمان فرهنگی بودند.
- بیمارستان ها تحت نظر مؤسسات دینی چون مسجد و مدرسه بود و این امکان پیشرفت در پزشکی را سلب می کرد، در صورتی که در دوره آل بویه شخصی مثل رازی که مواضع تند علیه دین دارد رئیس بیمارستان می شود.
- قدرت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی علما طی دوره های ایلخانی، فترت، تیموری و ترکمان دستخوش تغییر و تحول می شد و مانع از عملی کردن تئوری ها و یا مانع از تئوری سازی می شد. (خصوصاً تئوری های مرتبط با حکومت داری)
- علمای دوره پساعباسی، تمدن سازی نکردند.
- دوقطبی شیعه-سنی می توانست هدفمند و سازنده باشد اما نشد.
- جامعه دوره پساعباسی درگیر یک چندقطبی دینی بیمارگونه شده بود.
- جهان اسلام به دلیل وجود عنصر تکفیر، از رقابت شیعه و سنی ظرفیتی برای رقابت علمی ایجاد نکرد.
- اقدامات علما به سمت دین دولتی پیش می رفت نه دولت دینی.
- نگاه علما به حکومت نگاهی ابزاری بود و تاکتیکی اتخاذ شده برای حفظ موجودیت خودشان.
- در دوره تیموری بر اثر امتزاج شریعت و طریقت، مشایخ بزرگ و اصحاب خانقاه در شمار متصدیان امور شرع درآمدند.
- جامعه جبری مسلک جامعه ای است که به کار کردن بهای چندانی نمی دهد.
- گرایشات حدیثی-اخباری در مقابل گرایشات فلسفی قد علم کردند و مانع از توسعه اجتماعی شدند.
- دیدگاه غالب علما این بود که قدرت، خود مشروعیت بخش است.
- علما در بازتعریف خود موفق عمل کردند چراکه نگاه تاریخی داشتند و با زیست جهان دوره جدید، متفکرانه و حکمی و پدیدارشناسانه روبرو شدند.
- علمایی که با تدبیر از مراحلِ رقابت، قدرت و منزلت گذشتند، علمای تصوف بودند که از بین آنها صفویه در نهایت موفق به تشکیل حکومت شد.
- علمای تشیع و تسنن به دلیل افراطی گری باعث شدند جنگ و جدال ها به دوره صفویه کشیده شود و خود را در روابط بین ایران و عثمانی متجلی کند و باعث فرود ضربات مهلکی به پیکره توسعه ایران گردد.
- در دوره صفوی هویت ملی ایرانیان شکل تازه و منسجم تری به خود گرفت که یکی از بنیان های آن تلاش علمای قبلی تشیع در تحکیم و پیوند این مذهب به عنوان یک عنصر هویت بخش بود.
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۱۰/۰۷ ساعت ۱۱:۴ ق.ظ توسط آزاد
|
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...