بعضی‌ها عرفان رو با تصوف اشتباه می‌گیرند (اون هم بخش کوچیکی از تصوف). اینکه در عرفان، حق اعتراض وجود نداره صحیح نیست. عارف می تونه اعتراض کنه بدون اینکه خدشه‌ای به عارف بودنش وارد بشه. از منصور حلاج تا سهروردی (شیخ اشراق)، از عین القضات تا فضل الله نعیمی و... همه قربانی اعتراض شون به حکومت‌ها یا فقهای زمانه خودشون شدند. یکی سرش بالای دار رفت، یکی در اعتصاب غذا رفت، یکی شمع آجین شد و...

ایراد دیگه ای که می گیرند اینه که این عرفا، اهل فرقه سازی بودند و فرقه سازی نه تنها فایده ای نداشته بلکه باعث خسران بوده. این نظر تا حدی درسته ولی مثال نقض اون هم موجوده. مثلاً فرقه نقشبندیه در مسیر درست اجتماعی قرار داشتند. اونها پیروان رو به کار کردن ترغیب و از تنبلی پرهیز می کردند؛ زاهد نبودند بلکه فقط روزی دو ساعت مراقبه (مدیتیشن) انجام می دادند؛ ثروتمند بودند و زمین های زراعی زیادی داشتند؛ رهبران اونها به نوعی فئودال حساب می شدند و حتی در امور سیاسی هم مداخله می کردند و اغلب واسطه صلح بین حکومت های محلی می شدند. (نمونه اش عبیدالله احرار و پیروان او در قرن 9 هجری) 

منتقدان عرفان همیشه سعی می کنند نقاط ضعف رو پیدا کنند و از بیان حسن ها پرهیز می کنند. یکی از شاخصه های عرفان، مدارا هست و ما عارف متعصب مذهبی دوآتیشه نداریم! یعنی شما وقتی عارف هستی دیگه کسی رو زنده زنده نمی سوزونی یا به خاطر عقایدش، او رو شکنجه نمی کنی. این تأکید بر مدارا از این جهت خیلی مهمه که یک پایه رنسانس اروپا روی مدارا بنا شده بود. 

شاید بپرسید دلیل حقانیت عرفان چی هست؟ دل انسان به بعضی چیزها گواهی میده ولی اگر هم تردیدی هست با نگاه کردن به طرفداران عرفان در طول تاریخ میشه به نتیجه رسید. به گواهی تاریخ اکثر کسانی که وارد این گود شدند انسان های فرهیخته زمانه خودشون بودند. وقتی ابن سینا (بزرگترین فیلسوف قرون وسطی) یا ابن رشد (بزرگترین واسطه رسیدن علوم به غرب) عرفای عصر خودشون مثل ابوسعید ابوالخیر و ابن عربی رو تأیید می کنند دیگه نمیشه حرفی زد و این معیار هست. متر و شاخص برای تشخیص عارف همینه.

به طور کلی به نظر من عرفان برای خودشناسی مفید هست و انسان رو وارد یک ساحت متفاوت از زندگی می کنه. مثل همون انقلاب شناختی که انسان آگاه رو به وجود آورد. خود بنده به شخصه به واسطه دو استاد دانشگاه که از قضا هر دو از رشته برق بودند (یکی استاد مدارهای الکتریکی و دیگری مدارهای الکترونیکی) با عرفان آشنا شدم و مسیر زندگیم به طور عجیبی تغییر کرد. عرفان باعث میشه زندگی از حالت حیوانی بیرون بیاد و شما از یک زندگی روتین و معمولی که به قول مولانا خور و خواب و خشم و شهوتی بیش نیست به یک زیست معنوی با افق بی نهایت چرخش کنید. برای من این باعث شد از رشته فنی گرایش پیدا کنم به رشته های علوم انسانی و ادامه تحصیل و... در نتیجه سرنوشت من به گونه دیگه ای رقم خورد. کسانی که می خوان عرفان رو تخطئه کنند در واقع به نوعی با همه علوم انسانی در افتادند. اگه کسی بگه عرفان به چه دردی می خوره مثل اینه که بگه علم تاریخ، علم فلسفه، علوم اجتماعی و... به چه دردی می خورند؟ اینها علم هستند و معرفت زایی می کنند. این پدیده های معرفت شناسانه قابل رویت با میکروسکوپ و تلسکوپ نیستند ولی این دلیل بر این نیست که دروغ هستند.