مشکل جامعه شناسی تاریخی در روابط بین الملل
حدودا 50 سال پیش ستنلی هافمن پیشنهاد کرد که مطالعه روابط بین الملل می بایست مجددا و با اصول روش شناختی "جامعه شناسی تاریخی" بنا نهاده شود. او اذعان داشت که هدف از این امر حل کردن تئوری بین المللی در جامعه شناسی و یا تاریخ نیست ؛ با توجه به این که تئوری بین المللی حول یک "هسته تحلیلی (ماهیت تمرکز زدایی "قلمرو بین المللی") سیر می کند که به طور کامل ادعای آن را مبنی بر "برخورد کردن با آن به عنوان یک اصل کامل مستقل" تثبیت میکند (1959 : 346-7). با این حال این هسته هرگز به طور مناسب درک نشده است : رئالیست ها استقلال تحلیلی آن را به عنوان تحلیلی متکی بر شمردند و مقاصد آن را به صورت "حوزه ای ثابت" جسمیت بخشیدند (1959 : 368).
در همین حال تلاش ها برای در هم شکستن این شيئى انگارى با وارد کردن "مفاهیمی برداشته شده از جامعه شناسی، اقتصاد، سیبرنتیک زیست شناسی و نجوم" ، به خودی خود باعث شدند تا نگاه ها از هسته تحلیلی که منجر به برانگیخته شدن این شیئی انگاری شده بود برداشته شوند. از دید هافمن ،راهکار، برنامه ای برای تحقیق تاریخی بود که به طور قیاسی آنچه که در زمینه روابط بین الملل متمایز بود را بنا می نهد ، دگرگونی های آن را در طی تاریخ بررسی می کند و هم پیوندی های آن را با زندگی سیاسی بومی کشف می کند. بنابراین این اصل بازسازی شده از روابط بین الملل (IR) از خطای های شیئی نگاری رئالیست ها و همچنین خالی پردازی های فوق انضباطی رها می شود.
بعد از گذشت نیم قرن ، برنامه تحقیقی هافمن ، بسیار کامل و غنی شده است. با این حال ادبیات جامعه شناختی تاریخی کماکان به بازتولید مشکلاتی متهم می شود که در وهله اول برای غلبه بر آنها به وجود آمده بود. یک نقاد حتی هشدار داد که اثر افزایشی آن ممکن است "استحکام بخش دو شعبه شدگی "بین الملل" و "ّبومی" باشد (هال 199 : 108). چرا مشکلات تشخیص داده شده توسط هافمن با وجود جامعه شناسی تاریخی محو نشده اند ؟ منابع آنها چیست ؟ و آیا قابل حل هستند ؟
سه مبحث اصلی در اینجا به عنوان پاسخ به این سوالات مطرح شده اند. نخست، مشکل مطرح شده توسط هافمن با وجود غنی بودن کمک های جامعه شناسی تاریخی پابرجا است زیرا "بین الملل" به طور اساسی مفهوم جامعه شناختی را در بر گرفته است. با گفتن "بین الملل" منظور من آن بعد از واقعیت اجتماعی است که از هم زیستی بیش از یک جامعه در آن بر می خیزد. و با "مفهوم جامعه شناختی" منظور من آن مفهومی است که مستقیما این بعد را به عنوان هدفی از تئوری اجتماعی تشکیل می دهد (به عبارتی دیگر درون تصویری از خود رشد اجتماعی). تا زمانی که چنین تعریفی وجود داشته باشد، جامعه شناسی تاریخی همواره باید با پدیده بین الملل به عنوان هر مفهوم تجربی که جامعه شناسان را در توضیح واقعی خود جا دهد ، بر خورد کند. با وجود نیاز به آن ، ثابت شده که ارائه چنین تعریفی بسیار سخت تر از این است. چرا ؟
دلیل دوم که من بر آن بحث می کنم ، در حوزه تدوری بین الملل نهفته نیست بلکه در سنت تئوری اجتماعی کلاسیک نهفته است ، سنتی که مصالح چنین تعریفی از آن برداشت می شوند. یکی از توانایی های پایدار این سنت ، جاه طلبی کلی و پیش انضباطی آن است؛ نویسندگان کلاسیک بر آن شدند تا برای رشد اجتماعی به عنوان یک کل تئوری هایی ارائه دهند. شاید دست تقدیر بر آن بود که آنها ناکام باشند، اما از میان لکیونا (Lavunae) هایی که از در میان ایده هایشان رد و بدل شد ، یک مورد برای تئوری اینترناسیونال (بین الملل) بسیار حائز اهمیت بوده است. من بر این باورم که سنت کلاسیک هرگز به صورت تئوریک ابعاد چند خطی و تعاملی رشد اجتماعی به عنوان یک پدیده تاریخی را تنظیم نکرد. از سوی دیگر ، این سنت بدین ترتیب توسط جامعه شناسی ، یعنی زمینه هستی شناختی که رئالیسم عمارت شیئی گرایی جئوپولیتیک خود را بر آن نها می کند ، اشغال نشده باقی ماند. و از طرفی دیگر، به منتقدان رئالیسم مفهومی به همان نسبت مشکل ساز از "جامعه" اهدا کرد و هرگاه که سعی داشتند نفوذ توضیحی آن را به سمت روابط بین الملل بسط دهند ؛آنها را به سمت یک تله هدایت می کرد (عرفا به عنوان سفسطه "قیاس بومی" شناخته شده است). من بر این باورم که این دو شرطی بودن عامل جلوگیری از مفهومی جامعه شناختی برای اینترناسیونال است. اگر چنین باشد ، مشکل جامعه شناسی تاریخی در روابط بین الملل تا زمانی که رنج های ناتمام بر روی سنت های کلاسیک کامل نشود، برطرف نمی گردد. به عبارت دیگر تا زمانی که سلطه تئوری اجتماعی به حدی بسط داده شود که آن ویژگی های وجود اجتماعی که پدیده ی اینترناسیونال را تولید می کنند ، را در بر گیرد.
شایان ذکر است که بیان این بسط از اعمال آن آسان تر است. با این حال ، بحث سوم من که بیشتر صفحات زیر بدان اختصاص داده شده اند آن است که شروط لازم برای بدست آوردن آن هم اکنون در ایده هوشمندانه لئون تروتسکی مبنی برا "پیشرفت نابرابر و ترکیب شده" موجود هستند.
ایده تروتسکی اساسا در اوایل قرن بیستم به منظور توضیح واگرائی تجربی شدید پیشرفت اجتماعی روسی (Russian Socila Developement) از پیش بینی مارکسیسم پیرو (orthodox marxism) تنظیم شد. او بیان کرد که پیشرفت کاپیتالیستی در روسیه نمی تواند جهت رویه های انگلیسی و فرانسوی اش را مجددا از سر گیرد. این امر هم توسط نقطه آغازین اجتماعی شناختی متفاوت (برخاسته از "پیشرفت نابرابر" اولیه) غیر ممکن شده لود. هم توسط این واقعیت که این جریان تحت شرایط بین المللی که از قبل توسط موجودیت جوامع کاپیتالیستی پیشرفته تر تغییر شکل یافته بود ، به جلو پیش میرفت (با تاثیر کشورهایی که هم اکنون منبع درونی پیشرفت روسیه به طور اجتماع شناختی "ترکیب شده" بود).
در نوشته های تروتسکی ، این مباحثه محلی به تئوری پردازی جایگزین در مورد انتشار کاپیتالیسم به عنوان یک پروسه تاریخی بدل شد. به جای اصل متجانس "جهان به دنبال تصویر خویش" که در بیانه کمونیستی بیان شده بود ، این پروسه موجب رشد سریع کثرت الگوهای منحصر به فرد از "پیشرفت ترکیب شده" بود که ناپایداری سیاسی و پیوستگی بین المللی اش به طور اساسی ، مختصات اجتماعی و جغرافیایی بحران انقلابی و مجال را دگرگون کرد.
در پایان باید گفت که کاربرد های "پیشرفت نابرابر و ترکیب شده" در هیچ یک از این سطوح جای نمی گیرند. همانگونه که انتقادات تردید آمیز و شکسته ، اما غیر قابل اجتناب او از مارکس بیان کردند ، ایده تروتسکی حاوی یک ادعای نهان (ماواری تحلیل پیشرفت کاپیتالیستی) در مورد اهمیت اینترناسیونال در تاریخ بشر بود. و به بیان خود او مبنی بر اینکه پیشرفت نا برابر و ترکیب شده از ویژگی های ذاتی پروسه تاریخی بود، تورتکسی بر معضلات سر راه برای دست یابی به تعریفی جامعه شناختی از اینترناسیونال غلبه کرد.
بنابراین تعاریف گفته شده در بالا در زمینه جامعه شناسی تاریخی سعی در تحقیر موفقیت های مورد دوم ندارند بلکه هدف آنها تاکید بر اصالت استوار و فکری ادراک تورتسکی است. اظهارات بدیهی مبنی بر اینکه "تمامیت های اجتماعی تنها در متن سیستم بین اجتماعی یافت می شوند" و "تغییر بزرگ اجتماعی در جوامع عمدتا به دلیل نیرو های عمل کننده میان آنها رخ می دهد" و یا "ادراک یکپارچه از اجتماع به حدی نامناسب هستند که خود ایده جامعه را به طور غلط ارائه می کنند" همگی صحیح و با ارزش هستند. به راستی، به دلیل اینکه آنها به ندرت در تحلیل های اجتماعی استفاده شده اند، همانگونه که فردریش تنبورک بر آن تاکید می کند ، گفتن این حرف که این نکات همواره می بایست واضح بوده باشند، از ارزش آنها نمی کاهد. البته ، چیزی که هنوز روشن نیست آن است که چگونه مجموعه شرایطی که این نکات بر آنها دلالت دارند (برای مثال اینترناسیونال) می توانند به جای نیازمند بودن به تحمل یک باز الصاق واپسین که خود اینترناسیونال را شناخته شده اما نفوذ نیافته (از لحاظ تحلیلی) می کند ، از ماهیت رشد اجتماعی مشتق شوند. شاید این امر به دلیل با قاعدگی این نتیجه است که این نویسندگان با وجود همه موفقیت هایشان ، دائما به الصاق یک ادراک خلاصه شده رئالستی از اینترناسیونال به جامعه شناسی تاریخی متهم شده اند. بنابراین این امر بیانگر آن است که هیچکدام از حالت های بالا که درون یابی های متفاوت از اینترناسیونال (نه در خودشان و نه در اقتباس هایشان از IR) وجود ندارد ، مفهومی جامعه شناختی از خود اینترناسیونال ارائه کرده باشند. در این زمینه و در تمامی زمینه هایی که این ادراک در آنها ضمنی باقی ماند و بعضی مواقع حتی در نوشته های مربوطه خدشه دار شد، ایده تروتسکی هم اصیل تر و هم پیشرفته تر از ایده های جانشینانش باقی مانده است.
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...