روانشناسی بهرام مشیری
بهرام مشیری رو شاید بشناسید. خاطره ای از کودکی خودش داره که به نظرم می تونه برای ریشه یابی دین ستیزی در این شخصیت مؤثر باشه. مشیری در خانواده ای بزرگ میشه که مذهب و ملیت هر دو محترم شمرده می شدند. مادر خانواده شاهنامه خوان بوده و احتمالاً پدر قرابتی با مذهب داشته. یک روز یکی از این عناصر بی خاصیت اجتماع(احتمالاً از تبار روحانیت) برای مشیری کوچک داستانی من درآوردی از رزم رستم با علی بن ابن طالب تعریف می کنه. در این داستان علی موفق میشه رستم رو از جا بلند و به آسمون پرتاب کنه! تصور کنید پسربچه ای که شخصیتش در حال شکل گیری هست و دو تا اسطوره توی ذهن و ضمیرش جای گرفته (رستم و علی) وقتی چنین داستانی رو می شنوه چه حسی پیدا می کنه؟! خود مشیری میگه از شنیدنش روزهای متمادی دچار شوک بودم. اینجا نقطه ای هست که روان کودک متزلزل میشه و چون یکی از پایه های ریشه دار زندگیش لرزیده خود به خود شروع می کنه به خودزنی. یعنی تبر بر میداره و با این فکر که "حالا که رستم نیست بذار علی هم نباشه" شروع می کنه به ریشه کن کردن اون. همه می دونیم قسمت مهمی از شخصیت آدم در کودکی شکل می گیره بنابراین این مسئله در زندگی مشیری تبدیل به یک سنت ادامه دار میشه. اما اسطوره های ملی بازسازی میشن چون به لحاظ هویتی عمق بیشتری دارند در صورتی که وقتی انزجاری از دین به وجود بیاد به این راحتی تبر به زمین نمی افته. این بغض کهنه رو میشه در چهره مشیری دید وقتی نامی از اسلام و شخصیت علی برده میشه. برافروخته میشه و انزجار سراسر وجودشو می گیره.