خواجه نصیر آب زیر کاه
قرن هفتم هجری قرن فروپاشی خلافت موروثی بنی عباس با سقوط بغداد به عنوان مرکز خلافت عباسی به شمار می رود. پس از برچیده شدن خلافت عباسی و روی کار آمدن مغولان، وزیر خلیفه عباسی همچنان به وزارت خویش ادامه داد. به مدد عالمان شیعه به ویژه خواجه نصیرالدین طوسی مرمت بغداد آغاز شد. هنر خواجه و دیگر عالمان شیعه استفاده مناسب و مطلوب از قدرت مغولان در جهت غنی سازی فرهنگی جامعه اسلامی بود.[1] از یک سو ارتباط با حکامی که شیعه نبودند، از این منظر بوده است تا با ورود در دستگاه آنان باعث شود، مفری و سرپناهی برای شیعیان به وجود آید؛ نمونه بارز آن، خواجه نصیرالدین طوسی، از سوی دیگر، همکاری با حکام شیعه از آن منظر بوده است که ورود علما در حکومت باعث میشود که قدرت به نفع شیعه به کار گرفته شود.[2]
در زمینه فرهنگی عمده ترین نقش خواجه گذشته از ایجاد رصدخانه، نجات و گردآوری مغزهای فراری بود.[3] این نیاز اولیه برای توسعه مملکت بود. کاری که به دلیل کوتاه مدت بودن جامعه در ایران ادامه نیافت. بدین ترتیب کنترل کامل موقوفات دینی بر عهده خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف و منجم شیعه سپرده شد و او از آنها برای حمایت از حکما و دانشمندان علوم طبیعی به زیان فقهای سنی که این موقوفات عمدتاً برای منابع آنان ایجاد شده بود استفاده کرد.[4]
از دیگر کارهای خواجه نصیر این بود که با فعالیت های علمی و تدابیر لازم، نفرت و بدبینی را که میان علمای شرع و فلاسفه پیش آمده بود از میان برداشت و این دو به یکدیگر احترام گذاشتند به طوری که فصل تازه ای در تاریخ عمر فلسفه ایجاد شود و فلسفه در کنار دیگر علوم اسلامی مورد تدریس قرار گیرد. خواجه نصیر و ابن میثم به تناسب تخصص هایی که داشتند یکدیگر را آموزش می دادند. ابن میثم فلسفه را نزد خواجه نصیر آموخت و خواجه نصیر فقه را نزد ابن میثم. خواجه نصیر، باباافضل و ابن میثم در فاصله کوتاهی از یکدیگر چشم از جهان فرو بستند و به این ترتیب جریان فلسفی در قرن هفتم با خلاء بزرگی مواجه شد[5] اما اینکه از زمان شهاب الدین سهروردی تا ملاصدرا هیچ فیلسوف صاحب سبکی(غیر از خود خواجه) در تاریخ ایران مشاهده نمی شود گویای این است که تلاش های او تأثیر درازمدتی نداشته است. تحول آفرینی کار ساده ای نبوده و نیست. شاید اگر نهضت ترجمه ای جدید همانند دوره خلفای متقدم عباسی روی می داد می توانست باعث نوزایی شود. البته علمای متقدم مثل خواجه نصیر الدین طوسی به رغم آن که از دانش اسلامی بهره داشت ابایی در استفاده از متون سایر ملل به خود راه نمی داد چنانکه در ریاضی و پزشکی از علوم چینیان استفاده می کرد. چنین نگرشی برای تقویت یک مکتب تمدنی بسیار حائز اهمیت است[6] اما بعد از او علمای اسلام که درگیر فقه بودند و همه چیز را در دین می جستند نتوانستند راه خواجه را ادامه دهند. این یادآور جمله ای از ابن سینا است که می گفت به قومی مبتلا شدیم که فکر می کنند خدا جز آنها کسی دیگر را هدایت نکرده است.
وقتی صحبت از نوزایی می شود ذهن ما ناخودآگاه به سمت رنسانس اروپا می رود. در این دوره علامه حلی یادآور اراسموس است چراکه او نرم خو بود و همچون اراسموس بیشتر از اینکه طالب انقلاب دینی باشد طالب اصلاحات بود. خواجه نصیر هم همینگونه بود. خواجه نصیر توانست محدودیت های فکری را دور بریزد و آمال خود را به سوی افق های گسترده تری سوق دهد.[7] اما خلاقیت علمای اسلام معطوف به قواعد دینی بود.
خواجه نصیرالدین تمایل به نابودی خلافت داشت اما در مورد اسماعیلیه بعید به نظر می رسید چراکه اگر او به جایگاهی رسیده بود متأثر از اسماعیلیه بود. او بسیاری از خلاق ترین آثار خود را طی دورانی که با اسماعیلیان می زیست تکمیل کرده بود.[8] گذر زمان ثابت کرد این دو با حرکت نظامی مغولان از بین نرفت. هر کدام به اندازه ظرفیت های جدید اجتماعی تغییر مکان دادند. خلافت سر از مصر درآورد و اسماعیلیه در ضمیر و عقاید برخی متصوفه خزید. برای خلافت این تغییر مکان جغرافیایی و برای اسماعیلیه آفاقی و انفسی بود. سنگر فقهی خلافت مصر در شام بود و سنگر فقهی تشیع در شهرهای شیعه نشینی چون حله و همچنین در دل متصوفه.
[1] روح الله شریعتی، «محقق حلی (۶۷۶-۶۰۲ ه.ق)»، کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ نوشته علی اکبر علیخانی و همکاران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۰، 48-47.
[2] محسن کدیور، «فقه سیاسی»، ۱۳ تیر ۱۳۸۷، <http://kadivar.com/?p=2126> (29 دی 2016).
[3] شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 2 (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۱)، 405.
[4] ویلفرد مادلونگ، مکتبها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ۲، ترجمهی جواد قاسمی، ویرایش ۲ (مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، ۱۳۸۷)، 275-274.
[5] محسن هجری، داستان فکر ایرانی، ج 6 (تهران: افق، ۱۳۸۶)، 41-40.
[6] محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، زیج ایلخانی (نسخه برگردان)، یوسف بیگ باباپور و مسعود غلامیه (قم: مجمع ذخائر اسلامی، ۱۳۹۱)، مقدمه رسول جعفریان، 5.
[7] جورج لین، ایران در اوایل عهد ایلخانان (رنسانس ایرانی)، ترجمهی ابوالفضل رضوی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸)، 320.
[8] همان، 313.
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...