دخترک بیمار بود

پسرک افسرده

دخترک از همه چی دل کنده

دل به غم بسپرده

غم رقیب پسرک

و مداوم کارش، غم خوردن

دخترک غمباز

پسرک غمباد

دال و زال شیفت عوض می کردند

دخترک می خواست درکش بکنند

پسرک اما در گوشه ای از کنج اتاق

کز کرده

تمرکز کرده

بر بخت بدش

چون ز عشقش مطرود

اشک چشمش چون رود

دخترک بیمار بود

پسرک بیمارتر

کاش بودش به کنار

تا که او گریه کند

غم ببارد به برش

شایدم شاد شود

و در آغوش شود