آینه


یکی آینه، ناگهان شد ز دست
شهنشاه وحدت به کثرت نشست

بر آن تکه ها جلوتی ساز کرد

به قصد وصال از سریشِ الست

یکی پاره ای کو نظرباز بود

به ناگه به بیرون آیینه جست

سر کوه قاف او شهنشاه شد
ز فیه و ز مافیه دنیا برست