شاید شنیده باشید عرفا به سرچشمه متصل می شوند! آیا این بدان معناست که دانشمندان از این منبع و سرچشمه بی بهره هستند؟ اینجا مقصود دانشمندانی است که حرفی برای گفتن داشته اند. پاسخ منفی است. عارف و عالم هر یک به نحوی به آن متصل هستند. عارف به این مسئله آگاه است ولی دانشمند نه لزوماً. دلیلش این است که عارف از طریق شهود، ادراک می کند ولی دانشمند از طریق تفکر. از این لحاظ هر دو از یک سنخ هستند اما یکی برای دریافت حقیقت، به دل رجوع می کند و دیگری به ذهن. اگر انسانی دارای استعدادهای ذهنی باشد مسلماً راه علم را بر می گزیند و اگر استعدادهای شهودی داشته باشد عرفان را. پس نمی توان به کسی خرده گرفت.

عارفان سه دسته می شوند:

  1. منزوی ها
  2. مسافرها
  3. فرقه سازها

اگر اراده آزاد را حق بدانیم یک عارف باید بین این 3 انتخاب کند. اگر عارفی گزینه سوم را انتخاب کند تاگزیر از پذیرش تبعات آن نیز می باشد. یک دانشمند هم می تواند در یکی از همین 3 دسته قرار بگیرد. فرقی نمی کند. مثلاً هم محمد می تواند فرقه سازی کند هم کارل مارکس. از این لحاظ فرقی بین این دو نیست. از این لحاظ هم که هیچکدام نمی گویند قرار است از دل این تعالیم معاویه یا لنین در بیاید مشابه هستند اما حداقل مارکس ادعایی ندارد اما محمد می گوید برای سعادت بشریت تعالیم او لازم الاجرا می باشد. اینجاست که افتراقی ایجاد می شود. به محمد الهام شده و او یک عارف است. او یک انسان کامل است اما این باعث نمی شود تصمیماتش نیز کامل باشند. او خود انتخاب می کند منزوی باشد، مسافر باشد و یا فرقه ساز و اگر تصمیم او سومی باشد ممکن است تبعات زیادی داشته باشد. عرفان مثل یک مرسدس بنز است که کسی در یک قرعه کشی برنده شده. نحوه استفاده از آن به خود آن شخص بر می گردد. می تواند با آن مسافرکشی کند، به مسافرت برود و یا...

تفاوت عارف و دانشمند این است که دانشمند نظرات خودش را وحی منزل نمی داند و نظرات دانشمندان بعد از خود (چه در تکمیل و چه در رد نظرات خود) می پذیرد ولی عارف نظریات خود را کامل و بدون نقص می داند. بنابراین یک عارف می تواند خیلی خطرناک تر از یک دانشمند باشد زیرا کسی که کار خود را بی نقص می بیند حاضر نیست به تبعات آن فکر کند.